سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یادداشت‌‌های جواهری

گذری بر فقه میراث فرهنگی 6

در پست‌های قبل قاعده لاضرر را در حوزه میراث فرهنگی، بخش بافت تاریخی پیگیری کردیم. ضرر ممکن است متوجه افراد و مالکان حقیقی باشد و ممکن است به عموم مردم باز گردد. در مورد اخیر اضرار به بیت المال از یک سو و اضرار به حقوق عموم مردم در خصوص مالکیت معنوی آثار تاریخی و فرهنگی موطن آن‌ها از سوی دیگر قابل تحقیق و بررسی است. 

تا کنون به اجمال در خصوص عدم تعریض معابر و ابنیه  تاریخی و قدیمی طرح بحث شد. در ادامه در خصوص عدم اشراف بافت بر ابنیه تاریخی سخن خواهیم گفت و آن را واکاوی خواهیم کرد تا بیش از پیش چگونگی ابتناء قوانین بر قواعد فقهی و زوایای پنهان آن آشکار شود، لیکن در این پست به عنوان تکمله پست‌های قبل اشاره می‌کنم که بر اساس جستجویی که در مصاحبه‌های کارشناسان و مدیران میراث فرهنگی چند شهر و استان انجام دادم متوجه شدم یک مشکل اساسی بافت‌های تاریخی که گویا فراگیر است، گسست فرهنگی در آن است. در این گسست، افراد بومی بافت تاریخی جای خود را به غیر بومی و غالباً طبقه ضعیف داده‌اند و در شهر مقدس قم نگارنده شاهد جدی بودن این گسست است و به نظر می‌رسد این گسست پیشرفت دارد. مدیران میراث فرهنگی هدف خود را رفع این گسست و آماده کردن زمینه مناسب برای بازگشت افراد بومی به بافت قرار داده‌اند، لیکن افراد خبیر با ملاحظه قوانین و نحوه عملکرد میراث اذعان دارند که این هدف برای آنان دست‌نایافتنی می‌نماید و علت العلل آن نیز در درجه نخست قوانین میراث است؛ به تعبیر دیگر، همان کسانی که عهده‌دار این تکلیف شده‌اند، با وضع قوانین و تخطیط نامناسب به مشکلات دامن زده و در عمل دست‌یافتن به  هدف یادشده را منتفی و یا دورتر کرده‌اند.

این اتهامی است که اثبات آن چندان دشوار نمی‌نماید. یک شاهد آن عدم تعریض معابر است. این قانون بدین معنی است که سبک زندگی گذشتگان که در دوران حاضر نامناسب می‌نماید، بر جامعه ساکن در بافت تحمیل شود و این یعنی گسست. این را هم بدانیم که گسست اجتماعی مساوی است با نابودی بافت تاریخی؛ البته فهم ادعای اخیر کمی دشوار است و شاید هرکسی زود به عمق آن نرسد. حقیقت این است که نگهداری از بافت تاریخی جز با حمایت مردم شکل نمی‌گیرد و تنها بومی منطقه است که دلسوز آثار تاریخی است و تعلقی در خود به آن‌ها احساس می‌کند. گذشته از این حفظ آثار تاریخی نیازمند توانایی مالی است که این نیز متکی به بازگشت بومیان و متمکنان به منطقه است که ضرورت آن به ویژه در شرایط حاضر بدیهی است. 

گذشته از مباحث فوق که کمی هم به حوزه جامعه‌شناسی ورود کرد، لازم است قاعده لاضرر به معنای مشهور و مورد قبول آن نزد علما و فقهای شیعه، در قوانین میراث فرهنگی ردیابی شود تا از همه‌جانبه بودن نقش و لحاظ آن در خصوص حقوق مالکان حقیقی و حقوقی اطمینان حاصل شود. مسئله عدم اشراف را در پست بعد به یاری خدا تعقیب خواهیم کرد.  


گذری بر فقه میراث فرهنگی 5

این پست به دو پرسش پست پیشین فقه میراث فرهنگی می‌پردازد:

«1. ملاک قدیمی بودن یک ساختمان چیست؟

آیا زمان ساخت مهم است یا نوع معماری؟ در مورد اخیر پرسش ذیل بروز می‌کند؟

2. اگر صاحب خانه بگوید من ساختمان تاریخی خود را تخریب و با مصالح مطمئن و جدید بازسازی و در مرحله معماری و ظاهرسازی آن را بر اساس الگوهای تاریخی تکمیل می‌کنم، تکلیف چیست؟  »

تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد، گویا میرث فرهنگی ملاک زمانی قدیمی را صدسال در نظر گرفته است. در این خصوص سخنی نیست و ملاک‌ها می‌تواند با صدق عرفی عنوان «قدیمی» یا «تاریخی» بر آن  مورد توجه قرار گیرد. (در قوانین مصوب سال 1309 ماده 1 آمده است: "کلیه آثار صنعتی و ابنیه و اماکنی که تا اختتام دوره سلسله زندیه در مملکت ایران حداث شده اعم از منقول و غیر منقول با رعایت ماده سه این قانون می‌توان جزو آثار ملی ایران محسوب داشت و در  تحت حفاظت و نظارت دولت می‌باشد". البته بعدها با تصویب قوانینی اجمالا تغییراتی در مفاد و مضمون آن حاصل شد لیکن به صراحت قانونی در این خصوص وضع نشده و به تعبیر دیگر مسئله چندان شفاف نیست.) 

پرسش دیگری نیز مجال طرح دارد و آن این‌که چه ملاکی برای احتساب یک بنا به عنوان میراث فرهنگی یا تاریخی وجود دارد؟ لیکن این مسئله را به پستی دیگر وامی‌نهیم و به مسئله فوق الذکر باز می‌گردیم:‌ ملاک معماری است یا فیزیک بنا؟

ظاهرا میراث فرهنگی در این خصوص پیشینه نظری ندارد و عملکرد آن‌ها خبر از اعتبار بخشی به هر دو می‌دهد. یعنی در وهله نخست حفظ بنا با همان مصالح و فیزیک اولیه و ثانیاً و در صورت لزوم بازسازی با مصالح جدید. 

با توجه به این که مصالح قدیمی در روزگار ما قابل توصیه نیست، بنابراین، حفظ بنا با مصالح اولیه نمی‌تواند با هدف الگوسازی باشد؛ بنابراین، باید حداقلی نگاه شود و وجه جواز اضرار روشن گردد. گاه یک بنا منسوب به بنا و معمار معروفی است و نام معمار و حفظ اثر او موضوعیت دارد- که البته اثبات این مطلب نیز خود بحث مفصلی دارد و باید در جای خود طرح شود و فعلاً ضرورت آن را فرض می‌گیریم- در این فرض حفظ همان فیزیک و ترمیم مسوغ اضرار است و به طور طبیعی این گونه موارد بسیار محدود است و باید اضرار به مالک به وجه مقتضی و عادلانه جبران شود و چنان که در جای خود باید گفت می‌باید وجه افزونی نیز داشته باشد که مالک را در تعامل با میراث خوش آید.

اما اگر اثر تاریخی و قدیمی منسوب به معمار خاصی نیست و از طرفی فرض قطعی ما این است که مصالح آن غیر قابل توصیه است؛ بنابراین، هیچ مسوغی برای اضرار وجود ندارد و حفظ بنا می‌باید حداقلی و بر اساس رضایت کامل مالک صورت پذیرد. 

به نظر می‌رسد آنچه از نظر عرف قابل دفاع است، حفظ معماری بناهای قدیمی و تاریخی و ارائه تلفیقی از معماری قدیم و جدید برای ارایه الگوی قابل توصیه است که بر این اساس وظیفه میراث یک گام مهم به پیش می‌رود و به تعبیری الگوسازی سازی است نه بسان یک موزه دار کلان! برای مثال، توصیه شود به جای جلوه‌های غربی در سازه‌های جدید، در مرحله ظریف‌کاری و  نماسازی ساختمان‌ها از الگوهای قدیمی و سنتی استفاده شود. میراث در این خصوص با حفظ حداقلی برخی بناهای تاریخی با رضایت کامل مالکان، می‌تواند با همکاری معماران الگوهای خود را به فعلیت برساند و در معرض دید معماران قرار دهد و از این طریق به روش صحیح به نتیجه مطلوب دست یابد. به هرحال این‌ها مسائلی است که از جهت نظری می‌باید برای میراث و قوه قضائیه کاملاً‌ روشن باشد و قوانین مربوط را به پشتوانه آن تقریر کنند.


گذری بر فقه میراث فرهنگی 4

در پست‌های قبل در خصوص عدم تعریض معابر - یکی از قوانین میراث فرهنگی در مورد بافت‌های تاریخی- اشاراتی شد و در این پست می‌خواهیم در خصوص عدم جواز تخریب برخی منازل قدیمی سخن بگوییم. 

بر طبق قوانین میراث فرهنگی صاحبان خانه‌های کهن نمی‌توانند خانه‌های خود را تخریب کنند. این قانون با چند مسئله فقهی- حقوقی روبه‌روست:

1. ملاک قدیمی بودن یک ساختمان چیست؟

آیا زمان ساخت مهم است یا نوع معماری؟ در مورد اخیر پرسش ذیل بروز می‌کند؟

2. اگر صاحب خانه بگوید من ساختمان تاریخی خود را تخریب و با مصالح مطمئن و جدید بازسازی و در مرحله معماری و ظاهرسازی آن را بر اساس الگوهای تاریخی تکمیل می‌کنم، تکلیف چیست؟  

3. اضرار وارد شده بر صاحب ساختمان با عدم جواز تخریب و بازسازی و توسعه چگونه جبران می‌شود؟

مثلاً اگر زلزله‌ای رخ داد و اتفاقاً بنای تاریخی بر سر مالک آن فرو ریخت و کشته‌ای داد، سهم میراث در این رخداد چقدر است؟

4. در صورت اصرار صاحب ساختمان بر عدم واگذاری و عدم رضایت به حفظ بنا تکلیف چیست؟

مثلاً‌ مالکان یک ساختمان بگویند بنای تاریخی وقف اولاد ذکور است و موقوف علیهم نیز مایل نیستند در خانه‌ای که ضد زلزله نیست سکونت کنند و از سوی دیگر، به دلیل اصرار میراث بر حفظ بنا، امکان بهره‌برداری موقوف علهیم فراهم نشود، تکلیف این اضرار از جهت مجوز و جبران چیست؟

5. نحوه ارزش‌گذاری ساختمان برای واگذاری چیست و آیا جنبه تاریخی در ارزش‌گذاری لحاظ می‌شود یا خیر؟

فرض کنیم مالک یک بنای تاریخی که به عدم تخریب ملزم شده، راضی می‌شود بنا را به میراث واگذار کند، حال در مرحله ارزش‌گذاری آیا تاریخی بودن آن لحاظ می‌شود یا صرفا ارزش صرف مصالح ساختمانی و زمین ملاک قضاوت است؟ تفاوت این دو گاه به ده‌ها برابر قیمت بنای معمولی باز می‌گردد. تکلیف این گونه موارد چیست؟

آیا میراث فرهنگی پیش از تصویب قوانین و اجرای آن‌ها به پاسخ‌های فقهی - حقوقی مسائل فوق دسترسی و توجه داشته و یا فارق از پشتوانه علمی لازم عمل می‌شود؟ 


گذری بر فقه میراث فرهنگی 3

 

در ادامه بررسی فقه میراث حیفم آمد بحث را دنبال نکنم!‌ از این رو کمی بحث (فعلاً عدم تعریض معابر) را دقیق‌تر می‌کنم.

ابتدا بپذیریم که عدم تعریض معابر به معنای ایجاد یا تثبیت محدودیت برای ساکنان بافت مربوط است. دیگر بپذیریم محدودیت به حکم قطعی عرفی اضرار به شمار می‌رود و اضرار به غیر- از سوی هرکس باشد- بر اساس قوانین اسلام محکوم و حرام است و تنها حکومت می‌تواند تحت شرایطی ویژه  همراه با جبران خسارت این محدودیت‌ را اعمال کند. (حرمة مال المسلم کحرمة دمه؛ لا یصلح ذهاب حق احد؛ و ...).

اگر در هریک از بندهای بالا اختلاف نظر وجود داشته باشد، ادامه بحث مفید نیست و نگارنده کسی را نمی‌شناسد از آگاهان به فقه و حقوق که آن‌ها را انکار کنند.

اکنون میراث فرهنگی باید اثبات کند که

اولاً: شرایط شرعی و قانونی بار کردن این محدودیت و به تبع آن اضرار به مردم فراهم است؛

ثانیاً: جبران خسارت (نوعی یا شخصی) متناسب است که مرجع تشخیص آن عرف و متخصصان از عرف‌اند؛

ثالثاً:‌ محدوده اجرای حکم ضرورت دارد.

مورد اخیر نیاز به توضیح دارد و آن این که فرض کنیم کوزه‌ای مربوط به سه هزار سال پیش یافت شود که ارزش تاریخی و فرهنگی دارد و باید حفظ شود یعنی مصداق تعریف ذیل است: «میراث فرهنگی شامل آثار باقی‌مانده از گذشتگان است که نشانگر حرکت انسان در طول تاریخ است و با شناسایی آن زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر می‌گردد و از این طریق زمینه‌ای عبرت برای انسان فراهم می‌آید» (قانون اساسنامه سازمان میراث فرهنگی کشور مصوب 1367). حال فرض کنید حفظ این کوزه هزینه‌هایی بر بیت المال دارد و میراث فرهنگی قرار است با استفاده از بیت المال این کوزه را حفظ کند. تا این‌جا به ظاهر مشکلی نیست و عرف این اجازه را می‌دهد و آن را می‌ستاید، حال اگر از همین کوزه صدهزار عدد یافت شود،‌ چطور؟ آیا باز چنین تعاملی را از عرف خواهیم دید؟ طبیعی است عرف عقلا به حکم عقل و منطق و با توجه به هدف خواهد گفت تعداد محدودی از سالم‌ترین آن‌ها را نگه دارید و باقی را بفروشید و یا کناری بگذارید و برای حفظ آن‌ها هزینه نکنید. مسئله عدم تعریض نیز مشابه داستان کوزه است. اگر به فرض بپذیریم که عدم تعریض مصداق قانون فوق است و باید حفظ شود، با توجه به اضرار پیش‌گفته، طبیعی است که به حکم عقل و عقلا باید به حداقل بسنده کرد؛ حداقلی که هم هدف را تأمین کند و هم هزینه حداقلی داشته باشد؛ یعنی یک منطقه کوچک که بهترین مصداق است با پرداخت خسارت متناسب حفظ شود (به صورت لکه‌ای) و مصادیق دیگر به اختیار مالکان و عرف متخصص گذاشته شود تا به حسب نیاز خود و قوانین جاری عمل کنند.

بنابراین،‌ اگر میراث این محدودیت را پهنه‌ای در نظر بگیرد،‌ باید ضرورت آن را اثبات کند که گشت و گذار نگارنده در منابع آن‌ها خبر از انبان تهی دارد!

اکنون برویم سراغ بند نخست. آیا شرایط احتساب راه‌های تنگ به عنوان  مصداقی از « آثار باقی‌مانده از گذشتگان که نشانگر حرکت انسان در طول تاریخ است و با شناسایی آن زمینه شناخت هویت و خط حرکت فرهنگی او میسر می‌گردد و از این طریق زمینه‌ای عبرت برای انسان فراهم می‌آید » هست یا خیر؟

البته خواننده حق دارد بپرسد که انسان باید از کوچه‌های تنگ عبرت بگیرد یا الگو؟ زیرا هنوز تکلیف الگو و عبرت در خصوص مسئله مورد بحث در ادبیات منابع میراثیان و عملکرد آن‌ها روشن نیست.

اما در خصوص فراهم بودن شرایط، اگر بحث الگو مطرح باشد،‌ میراث می‌تواند ادعا کند که بافت را حداکثری در نظر می‌گیرم زیرا در الگو وجه حسنی وجود دارد و البته قضاوت بر عهده عرف است- و پیش‌فرض ما اضرار بود و نه امتیاز و اکرام و این پیش‌فرض را از روز روشن‌تر می‌دانیم!- و اگر عبرت و یا صرفاً آگاهی از شیوه زندگی پیشینیان مطرح باشد (که البته مورد اخیر  ,یعنی صرف آگاهی, اگر از عبرت مندرج در قانون تهی باشد, یعنی مایه عبرت نباشد،‌ برای این که بتواند موجب اعمال محدودیت و اضرار گردد، چالش بزرگی فقهی و حقوقی پیش رو دارد که پیش از هر اقدام باید به آن پرداخته شود) میراث تنها می‌تواند حداقلی بیندیشد آن هم با جبران خسارت کافی. البته این قضاوت با این پیش‌فرض است که اصل حفظ ضرورت دارد هرچند حداقلی.

اما جبران خسارت، با یک مسئله مهم فقهی روبه‌رو است که باید پیش از هر اقدامی حل شود و آن این که آیا جبران خسارت به نحو نوعی است یا شخصی؟ توضیح این‌که: مثلاً اگر میراث بگوید:‌ من در برابر این اضرار به همه ساکنان این بافت اجازه می‌دهم که ملک خود را در مسیر تجاری استفاده کنند. حال اگر بعضی از مالکان بگویند این امتیاز مناسب ملک آن‌ها نیست، تکلیف چیست؟ به لحاظ فقهی اضرار یقینی جبران یقینی می‌طلبد و پاسخ نگارنده به این مسئله جبران خسارت نوعی و در مواردی که مالک یا مالکانی نتوانند یا مایل نباشند از امتیاز استفاده کنند،‌ شخصی است؛ یعنی به هرحال باید از همه مالکان متضرر رضایت گرفت.