به نقل از زید بن موسى -: پدرم، از جدّم امام صادق علیه السلام برایم نقل کرد که فرمود: «امّ کلثوم، دختر على علیه السلام، در آن روز، از پشت پوشش خود و در حالى که صداى خود را به گریه بلند کرده بود، به سخنرانى پرداخت و گفت: اى کوفیان! بدا به حالتان! چرا حسین را وا نهادید و او را کشتید و دارایىهایش را به تاراج بردید و براى خود برداشتید و زنانش را اسیر کردید و به خاک سیاه نشاندید؟! مرگ و هلاکت بر شما باد! واى بر شما! آیا مىدانید چه بلاى بزرگى بر سرتان آمده است؟ و بار چه گناهى را بر پشت خود نهادهاید؟ و چه خونهایى را ریختید؟! و کدامین حرمت را شکستید؟! و جام? کدامین دخترک را ربودید؟! و چه اموالى را به تاراج بردید؟! بهترین مردانِ پس از پیامبر صلى الله علیه و آله را کشتید و مِهر از دلهایتان، رَخت بر کشید. هان که حزب خدا چیرهاند و حزب شیطان، زیانکارند!». سپس گفت: برادرم را محاصره کردید و او را کشتید. واى بر مادرتان! به زودى، آتشى سزایتان خواهد بود که شعلهاش زبانه مىکشد. خونهایى را ریختید که خداوند، ریختن آنها را حرام کرده بود و قرآن و محمّد صلى الله علیه و آله نیز ریختن آنها را روا نشمرده بودند. هان! آتش، مژدهتان باد که شما، فردا در قهر آتشى خواهید بود که شعلهاش زبانه مىکشد! و من در زندگىام، بر برادرم خواهم گریست بر بهترین مولودى که پس از پیامبر صلى الله علیه و آله متولّد شده است. با اشکى فراوان و جوشان و ریزان که بر گونههایم همیشه جارى است و خشک نمىشود.
?? نکتهها:
مطابق این خطبه که خطاب به کوفیان بیان شده:
?? اولا: حضرت ام کلثوم - احتمالا خواهر ناتنی حضرت زینب س- از داخل کجاوه که کله داشته سخن میگفته؛ بنابراین، حداقل از کربلا تا کوفه سر آن ها برهنه نبوده است.
?? ثانیا: می فرماید: از دختربچه ربودید. در این روایت به آنچه ربوده شده اشاره نشده ولی میتواند پوشش مانند عبا و جامه یا گوشواره باشد.
خطبه ام کلثوم و نکات آن
الملهوف عن زید بن موسى: حَدَّثَنی أبی عَن جَدِّی [الصّادِقِ] علیهما السلام: خَطَبَت امُّ کُلثومٍ ابنَةُ عَلِیٍّ علیه السلام [??احتمالا خواهر ناتنی حضرت زینب کبری س یا خود حضرت زینب کبری با کنیهای دیگر] فی ذ?لِکَ الیَومِ مِن وَراءِ کِلَّتِها [پوشش توری که معمولا روی کجاوه میبندند تا مانع مزاحمت حشرات شود]، رافِعَةً صَوتَها بِالبُکاءِ، فَقالَت: یا أهلَ الکوفَةِ، سوءاً لَکُم، ما لَکُم خَذَلتُم حُسَیناً وقَتَلتُموهُ، وَانتَهَبتُم أموالَهُ ووَرِثتُموهُ، وسَبَیتُم نِساءَهُ ونَکَبتُموهُ؟! فَتَبّاً لَکُم وسُحقاً. وَیلَکُم، أتَدرونَ أیُّ دَواهٍ دَهَتکُم؟ وأیَّ وِزرٍ عَلى? ظُهورِکُم حَمَلتُم؟ وأیَّ دِماءٍ سَفَکتُموها؟ وأیَّ کَریمَةٍ اهتَضَمتُموها ؟ وأیَّ صِبیَةٍ سَلَبتُموها؟ [??دقت شود: ربودن را در خصوص دختربچه به کار برده است و به احتمال قوی مراد ربودن پوشش یا گوشواره است] وأیَّ أموالٍ نَهبَتُموها؟ قَتَلتُم خَیرَ رِجالاتٍ بَعدَ النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله، ونُزِعَتِ الرَّحمَةُ مِن قُلوبِکُم، ألا إنَّ حِزبَ اللّ?هِ هُمُ الغالِبونَ، وحِزبَ الشَّیطانِ هُمُ الخاسِرونَ. ثُمَّ قالَت: قَتَلتُم أخی صَبراً فَوَیلٌ لِاُمِّکُمُ سَتُجزَونَ ناراً حَرُّها یَتَوَقَّدُ سَفَکتُم دِماءً حَرَّمَ اللّ?هُ سَفکَها وحَرَّمَهَا القُرآنُ ثُمَّ مُحَمَّدُ ألا فَابشِروا بِالنّارِ إنَّکُم غَداً لَفی قَعرِ نارٍ حَرُّها یَتَصَعَّدُ وإنّی لَأَبکی فی حَیاتی عَلى? أخی عَلى? خَیرِ مَن بَعدَ النَّبِیِّ سَیولَدُ بِدَمعٍ غَزیرٍ مُستَهَلٍّ مُکَفکَفٍ عَلَى الخَدِّ مِنّی دائِبٌ لَیسَ یُحمَدُ 6/6: سخنرانى امّ کلثوم در میان کوفیان؛
847) تزاحم دین و جهاد
نکاتی در باره روایت زیر که زیاد هم در منابر خوانده میشود:
?? بغدادی به سند خود از موسی بن عمیر نقل میکند که پدرم گوید:
حسین بن علی (ع) مرا دستور داد: ندا بده «کسی که بدهکار است، همراه من کشته نشود». این را میان غلامان هم اعلام کن. چون از رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: هر کس بمیرد در حالی که بدهکار باشد، روز قیامت از حسنات او برمیدارند.
و در نقل دیگر آمده است: کسی که بدهکار است همراه من پیکار نکند، چرا که هیچ بدهکاری نیست که بمیرد و قرض خود را ادا نکرده باشد مگر آنکه وارد آتش میشود. مردی برخاست و گفت: همسرم عهدهدار آن شده است. فرمود: عهدهداری زن چیست؟ آیا زن ادا میکند؟
قال المرعشی النجفیّ:
روی جماعة منهم العلّامة الشیخ ابوبکر أحمد بن علیّ بن ثابت بن أحمد البغدادیّ، قال: أخبرنا أبو الفرج الحسن بن علیّ الطماحیزی، أخبرنا عن أحمد الواعظ، عن أحمد بن محمّد بن سعید، عن الحسن بن عقبة، حدّثنا إبراهیم بن هراسة، حدّثنا سفیان، عن أبی الجحاف، عن موسی بن عمیر، عن أبیه، قال: أمرنی الحسین بن علی قال: ناد أن لا یقتل معی رجل علیه دین و ناد بها فی الموالی فانی سمعت رسول اللّه (ص) یقول: من مات و علیه دین أخذ من حسناته یوم القیامة. [1]
و قال: رواه أبو إسحق الفزاریّ عن سفیان الثّوریّ موقوفا غیر مرفوع.
و قال: أخبرنا علیّ بن محمّد بن عبد اللّه المعدل، حدّثنا عثمان بن احمد الدّقاق، حدّثنا محمّد بن احمد بن النصر، حدّثنا معاویة بن عمرو، عن أبی اسحق، عن سفیان، عن أبی الجحاف، عن موسى بن عمیر الأنصاری، عن أبیه قال: أمرنی حسین بن علی فقال: ناد فی النّاس ان لا یقاتلن معی رجل علیه دین فانّه لیس من رجل یموت و علیه دین لا یدع له وفاء الّا دخل النّار.فقام الیه رجل فقال: ان امرأتی تکفلت عنّی. فقال: و ما کفالة امرأة و هل تقضی امرأة.[2]
[1]– ملحقات احقاق الحق 19: 429، ترجمة الامام الحسین (ع) من الطبقات لابن سعد: 71 ح 291 مختصراً.
[2]– ملحقات احقاق الحق 19: 429، المعجم الکبیر للطبرانی 3: 123 ح 2872 مع اختلاف.
?? اما نکات:
?? اولا: روایت ضعیف است و چندان قابل اعتماد نیست.
?? ثانیا: آیا در بین دو گزینه دفاع از اسلام و امام زمان و معصوم ع و ترک معرکه به دلیل بدهی، راه سومی وجود نداشت که حل مشکل کند؟ مثلاً به طور یقین تعدادی دست کم از بانوان زنده میماندند یا به طور یقین امام سجاد ع زنده میماند و ایشان وکالت برای ادای دین را برعهده میگرفت یا حداقل برخی موارد را، و راههای میانه دیگر؟
??ثالثا: اگر این روایت درست باشد، نشان میدهد افراد حاضر در کاروان امام بسیار بودهاند که به ندا حاجت شده است (ناد فی النّاس) وگرنه چند ده نفر بلکه حدود صد نفر نیاز به ندا و فریاد ندارد.
?? رابعاً: بدهی و میزان و طرف حساب نیز تفاوت میکند و بیرون راندن افراد به طور مطلق از معرکه به دلیل بدهی علی الاطلاق محل تأمل است.
?? خامسا: بر فرض وجود بدهی و تزاحم در ادای آن یا دفاع از امام معصوم ع کدام اولویت دارد؟ آیا به لحاظ فقهی میتوان به چنین روایتی بر لزوم کنارهگیری از جنگ حکم کرد؟ اگر چنین باشد، باید به خالی شدن جبههها در وقت ضرورت به بهانه بدهی رضایت داد و نمیتوان از این ادعا گذشت و الزام به شرکت در جهاد کرد؛ فتأمل!
?? سادساً: در گذشته سفرها طولانی بوده و طبق معمول کسانی که راهی سفر میشدند، معمولا وصیت میکردهاند و گذشته از این، چطور امام این شرط را به روز آخر تأخیر انداخته و چرا از همان روز نخست یا هنگام ورود به کاروان چنین مطلبی را عنوان نکرده است؟ و چراهای دیگر...
?? سابعاً: هرچند اصل تأدیه دین مهم است و حق الناس قابل عبور نیست ولی بحث تکلیف در تزاحم این دو است. این احتمال نیز دور نیست که این شخص از جمع یاران امام بیرون رفته باشد و برای توجیه خود چنین قصهای را سر هم کرده باشد ولی این فرض صرفا یک احتمال اثبات نشده است! و البته راهی نیز برای اثبات چنین فرضهایی وجود ندارد ولی باعث میشود در پذیرش و قضاوت کمی بیشتر تأمل کنیم.
832) زمان نزول سوره فتح و رخنهای دیگر در روایات ترتیب نزول(نقد ت
بر اساس روایات ترتیب نزول، شماره ترتیب نزول سوره فتح 112 است که به بعد از فتح مکه در سال هشتم مربوط است؛ یعنی مطابق فهرست زیر:
.../ 111. سوره صف/ 112. سوره فتح/ 113. مائده/ 114. سوره توبه.
مطابق پیشینه پژوهشی در خصوص نزول این سوره، تا کنون مقالات متعددی نگارش یافته که همگی - تا آنجاکه نگارنده بررسی کرده- به نزول آن بعد از صلح حدیبیه و پیش از فتح مکه باور دارند. مقالاتی مانند:
- کشف استدلالی ترتیب نزول سوره فتح با روش روایی- اجتهادی؛
- تحلیل رهیافتهای مفسران در تاریخگذاری نزول سوره فتح، طیب حسینی و راد؛
- بررسی تطبیقی آیه دوم سوره فتح از منظر مفسران فریقین.
اخیرا و در پاسخ به این مقالات و تقویت دیدگاه موافق روایات ترتیب نزول که به تأخیر نزول سوره فتح بعد از جریان فتح مکه باور دارد، مقالهای منتشر شده با عنوان «تاریخگذاری سوره فتح با بررسی تطبیقی آراء مفسران در خصوص مصداق "فتحا مبینا" در آیه نخست» بهجتپور و حاصلی ایرانشاهی.
نگارنده این سطور با بررسی ادله، به دیدگاه مورد نقد (بعد از صلح حدیبیه) باور داشته و به یاری خدا در مقالهای مستقل به تفصیل در باره آنها سخن خواهم گفت و در اینجا به اختصار و تنها به مهمترین دلیل مؤید دیدگاه مختار و نیز مهمترین دلیل دیدگاه رقیب (بعد از فتح مکه) اشاره کرده و به بررسی آنها خواهم پرداخت.
صلح حدیبیه و فتح مکه
در سال ششم هجرت پیامبر اکرم ص در عالم خواب دید که همراه اصحابش در امنیت و آرامش کامل حج به جا آوردهاند و این مطلب در آیه 27 سوره فتح گزارش شده است:
«لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ ? لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَکُمْ وَمُقَصِّرِینَ لَا تَخَافُونَ ? فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذَ?لِکَ فَتْحًا قَرِیبًا»
ترجمه: بی تردید خدا رؤیای پیامبرش را به حق و درستی تحقق داد [که در رؤیا وعده داده بود] شما قطعاً در حال امن و امنیت در حالی که سرهایتان را تراشیده و موی [یا ناخن] کوتاه کرده اید و بیمی ندارید، وارد مسجدالحرام خواهید شد. خدا آنچه را که شما نمی دانستید [که وعده ورود به مسجدالحرام در سال آینده است] دانست و پیش از آن پیروزی نزدیکی [که صلح حدیبیه بود برای شما] قرارداد.
نکته این است که در «لقد صدق الله» از فعل ماضی استفاده شده است، درحالی که اگر نزول سوره قبل از فتح مکه و بعد از صلح حدیبیه باشد، این ساخت و صیغه مورد سؤال خواهد بود. همین مشکل در صیغه «إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُبِینًا» (آیه اول) نیز وجود دارد؛ زیرا اگر سوره قبل از فتح مکه نازل شده باشد، آمدن فعل با صیغه ماضی محل سؤال و خلاف ظاهر است؛ گذشته از اینکه اساساً پیمان صلح حدیبیه چگونه فتح نامیده شده است؛ آن هم فتح مبین و آشکار؟! و این نوع تسمیه نیز خلاف ظاهر و تکلف آمیز است. این دو (صیغه ماضی و اطلاق فتح به همراه مبین) مهمترین و شاید تنهاترین دلیل طرفداران تأخیر نزول سوره به بعد از فتح مکه و درستی گزارش روایات فهرست ترتیب نزول در خصوص سوره توبه است.
در خصوص صیغه باید به شعر معروف
فعل ماضی مضارع میشود در هشت جا// عطف ماضی بر مضارع یا لام ابتدا...
تمسک جست که در ادبیات و زبان عربی شناخته شده است.
و اساساً گاه در برخی موارد به صورت غالب کاربست معنای مضارع در ساخت ماضی رخ میدهد؛ مانند گفته صاحب خانه هنگام آمدن برای گشودن درب منزل «آمدم صبر کن!»؛ یعنی دارم میآیم.
در آیات قرآن نیز موارد بسیاری وجود دارد که فعل ماضی به معنای مضارع به کار رفته است به ویژه افعالی که در مورد حوادث آخر الزمان و قیامت به کار رفتهاند.
بنابراین، استدلال به ماضی بودن صیغه «فتحنا» نهایتاً در اندازه یک مؤید کارایی دارد نه بیش.
اما تبیین دیدگاه مشهور که مطابق روایات نیز هست و بر نزول این سوره پس از صلح حدیبیه دلالت دارد:
در سال ششم هجرت پیامبر اکرم ص به همراه 1400 نفر با وعده حج در رؤیای صادقه به سوی مکه رهسپار میشوند، لیکن پیش از رسیدن به مکه با ممانعت مشرکان مکه روبه رو شده و ناگزیر کار به پیمان صلحی میرسد که به نام محل انعقاد آن «صلح حدیبیه» خوانده میشود. پیامبر اکرم ص پس از انعقاد صلح دستور میدهند مسلمانان قربانی کرده و از احرام خارج شوند. ناکامی ظاهری این سفر بر برخی مسلمانان دشوار آمد، به ویژه که رؤیای پیامبر اکرم ص نیز در ظاهر تحقق نیافته بود؛ از این رو حتی برخی در برابر دستور پیامبر برای خروج از احرام اراده مقاومت هم داشتند و در مجموع غم و اندوه بر مسلمانان سایه افکند تا جایی که حتی برخی در اصل صداقت پیامبر ص در نبوت نیز شک کردند و در نتیجه، مسلمانان با کولهباری از غم و اندوه و بعضاً شک و تردید و عدم وقوع وعدهها به سوی مدینه باز میگشتند که در منطقه کراع الغمیم در حدود 40 کیلومتری مکه سوره فتح نازل شده و با آیه آغازین خود «انا فتحنا لک فتحا مبینا» به مسلمانان نهیب زد که چه خبر است؟ چرا به لشکر شکست خورده می مانید؟ از چه در سینه غم دارید؟ هشیار باشید و آینده را ببینید؛ این صلحی که رخ داد برخلاف ظاهرش برای شما در حکم فتح الفتوح خواهد بود؛ بعدها خواهید دید که چه صلح بابرکتی بوده است و همین صلح زمینه فتح مکه را با ابهت فراوان به زودی برای شما فراهم خواهد آورد و فتح مبین و آشکار و غیر قابل انکار را برای شما رقم خواهد زد و آنگاه است که رویای سفر حج شما که مقدمه آن در این سفر فراهم آمده و کلید خورده، تحقق خواهد یافت! یعنی تا اینجای کار مقدمات تحقق آنرویا فراهم آمده و هنوز تا تحقق آن حادثه بزرگ راه است. به وعده های الهی و وعده پیامبر ص باور داشته باشید و این قدر ظاهر و کوتاه بین نباشید!
نزول چنین آیاتی بصیرت افزا و سرشار از انرژی مثبت و بشارت، روحیه پیروزی و انتظار شیرین را در مسلمانان ایجاد کرد و غم و اندوه را از دل آنان زدود و امیدواری را در دل آنان زنده کرد؛ لذا در تاریخ هر گونه مجادله در خصوص این صلح کنار گذاشته شد و جایش را انتظار تحقق فتح مبین از رهگذر این صلح فراگرفت و چنان که در تاریخ ثبت است حدودا دو سال بعد این وعده و این چهره از آن صلح در فتح مکه که مقتدرانه انجام پذیرفت، تجلی یافت.
اینک میپرسیم آیا رواست چنین کارکردی سازنده را از آیات این سوره بگیریم و آن را به خبری نه چندان تازه تبدیل کنیم و آن را مربوط به بعد از فتح مکه بدانیم، آن هم به بهانههایی که اگر پذیرفته شود، پیش از مؤید و شاهد نخواهد بود؟!
تذکر
در مقاله مورد بحث گفته شده صلح حدیبیه نمیتواند نتیجهای در اندازه «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» را به همراه داشته باشد؛ از این رو مراد از فتح لزوما فتح مکه است نه صلح حدیبیه.
پاسخ چنین استدلال ضعیفی کاملاً روشن است؛ زیرا صلح حدیبیه آغازگر یک برنامه هوشمندانه الهی بود که گام به گام اجرا شد و تحقق یافت و نتیجه یاد شده و نیز اطلاق «فتح» و «مبین» بر آن به اعتبار آینده برخاسته از آن است. این درست مانند این کلام حضرت زینب س است که فرمود: « ما رؤیت الا جمیلا» و نیز اطلاق پیروز بر شهید کربلاست؛ هرچند در نگاه اولیه و ظاهری و سطحی چنین نباشد ولی نهضت امام حسین ع موجب حرکت به سوی صلاح و رستگاری و رشد و تعالی شد و اوصافی مانند "پیروز" به این اعتبار است؛ یعنی نعمت بسیار بزرگ در لباس نقمت «وَ عَسَی أنْ تَکْرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُم...». اعتراض خضر نبی به حضرت موسی ع نیز از بابت همین امر بود؛ او نگاهش به آینده بود و از این رو کارهای به ظاهر ناروایش را زیبا و نیکو میدید و نگاه موسی ع به ظاهر آن بود و آن را «ناپسند» و «ناشایست» و مانند آنها تلقی میکرد. این تفاوت نگاه به نوعی در داستان سوره فتح و نزول آن پس از صلح حدیبیه نیز دیده میشود.
توضیحی در خصوص «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ»
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ؛ إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً ؛ لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً
با توجه به عصمت پیامبر اکرم - صلی الله علیه و اله- این سؤال مطرح شده که مقصود از «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ» چیست؟
بسیاری از مفسران مراد را گناهانی می دانند که قریشیان برای آن حضرت قبل از فتح یا پس از آن و یا قبل از هجرت یا پس از آن قائل بودند. به نظر نگارنده نیز این تفسیر (چه با مبدأ فتح و چه هجرت) صحیح تر و دلچسب تر است؛ زیرا رابطه صلح حدیبیه و غفران از ذنب جز با چنین تفسیری بر قرار نمی شود و سیاق در این آیات قوی است. البته بیان برخی مفسران در ادای مقصود کوتاه است و نگارنده در چند سطر ذیل مطلب را با بیانی رساتر باز می گوید:
مشرکان مکه در دورانی که حضرت در مکه حضور داشت، به خاطر حضور اسلام خسارت زیادی کردند؛ برای مثال، کسی که پنج برده داشت، چهار برده او اسلام می آوردند و می گریختند یا از اطاعت سر باز می زدند و یا به دست صاحب خود شکنجه و کشته می شدند و در عمل دیگر برای آن ها مال نبود. در دوران حضور حضرت در مدینه نیز وضع بدتر شد؛ زیرا کاروان های آن هاتوسط مسلمانان در برابر خسارت هایی که از مشرکان در مکه دیده بودند، غارت می شد، در جنگ های مختلف مانند جنگ بدر خانواده های قریشی بسیاری بی سرپرست و داغدار شدند و اموال بسیاری از بین رفت. مردم مکه عامل همه این خسارات را محمد بن عبدالله- صلی الله علیه و آله- می دانستند و همواره علیه او موضع می گرفتند. آن ها معتقد بودند که محمد با این تفکراتش باعث مصیبت و خسارت فراوان آن ها شده و هرچه هست زیر سر او است؛ لیکن بعد از فتح مکه و اسلام آوردن آن ها و بعد از این که فهمیدند پیامبر - صلی الله علیه و آله- به راستی از جانب خدا مأمور بوده و سخنان و باورهای او همه حق است، دیگر کینه ای از او به دل نداشتند و مقصر را خود می دیدند که زودتر دنبال حق نرفتند و با حق در افتادند و در واقع این همه خسارت ها به خاطر جهل و ندانم کاری خودشان است نه پیامبر - صلی الله علیه و آله- و این سبب شد پیامبر - صلی الله علیه و آله- از ذنبی که آن ها برای او در خیال خود می پنداشتند، مبرا شود. جالب است بدانیم که حضرت موسی وقتی آن مجرم مستحق مرگ را با یک مشت به طور ناخواسته کشت و فراری شد، به خدا عرضه داشت: خدایا: «وَ لَهُمْ عَلَیَ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ » و آن ها در باور خود علیه من جرمی را تصور می کنند ؛ از این رو نگران آنم که مرا بکشند [و رسالتم نا تمام بماند].
831) نگاهی نو به داستان کنده شدن و بالا رفتن کوه طور
وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (اعراف، 171)
آیه 171 پردهای مستقل از سرنوشت بنیاسرائیل یا شماری از آنها را به نمایش گذاشته است؛ بسیار کوتاه و شگفت؛ آن گونه که شاید عجیبتر از آن در آیات الهی به سادگی یافت نشود! ظاهراً این نخستین بار است که این داستان در قرآن گزارش میشود. در سوره بقره آیات 63 و 93 آمده است: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ...» و در سوره نساء آیه 154 آمده است: «وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِم» با این تفاوت که در سوره نساء خطاب «خذوا» نیامده و به امری اشاره شده که ظاهراً مدتها بعد رخ داده است: « وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیثاقِهِم وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظا». تفاوت دیگر «نتقنا» در سوره اعراف و «رفعنا» در سورههای بقره و نساء است. روشن است به لحاظ تفصیل مطلب، گزارش سوره اعراف تفصیلیتر است و گزارشهای بعدی با اتکای به بیان سابق، با اجمال بیشتری همراه شده است.
در این واقعه کوه شناخته شده که بر اساس آیات دیگر، کوه طور بوده، از زمین کنده شده (نتق) و بر سر آنها بلند میشود آن گونه که گویا سایهبانی مانند سقف و مانند آن است و آنها گمان کردهاند که بر سر آنها فرود خواهد آمد! اما چگونگی و چرایی این رخداد، همچنین حال آنان و نیز چگونگی پایان آن همه در پرده ابهام است و از سخنان مفسران نیز چیز روشنی به دست نمی آید! ممکن است ذیل آیه اشاره به نتیجه داستان باشد؛ یعنی این کار را کردیم تا ایمان بیاورند و به دستورهای کتاب خدا عمل کنند. در تفسیر نمونه آمده: «در همان حال به آنها گفتیم: آنچه از احکام به شما دادهایم با جدیت و قوت بگیرید ...» یعنی «و قلنا لهم» با واو حالیه در تقدیر گرفته شده است، لیکن این تفسیر نمیتواند صحیح باشد؛ زیرا گذشته از اینکه با بیان داستان در سوره نساء همخوانی لازم را ندارد، ایمان اجباری به جای ایمان بر اساس تعقّل هیچگاه روش پروردگار نبوده است. بله، ذیل آیه نتیجه غیر مستقیم آن است و یا درسی است که مخاطب از صدر باید بگیرد؛ یعنی وقتی مخاطب میشنود که در واقعهای سهمگین و شگفت بنیاسرائیل اینچنین تهدید میشوند، به قدرت الهی پی میبرد و در نتیجه شایستگی این را مییابد که کتاب الهی را محکم بگیرد و متذکر محتویات آن شده، به آنها عمل کند. مهم این نیست که قوم در برابر این رخداد و این تهدید چه میکنند، مهم این است که مخاطب به قدرت خدا در چنین رخداد عجیبی پی ببرد.
در هر صورت، نقل داستان یکجا با جبل و جای دیگر با نام طور و نیز یکجا با «نتق» (کنده شدن) و جای دیگر با «رفع» راه را برای هر توجیهی در خصوص چیستی و چگونگی این رخداد و عادیسازی آن میبندد.
??نگاهی تازه به داستان
در این رخداد اگر به روش تفسیر زیباییشناختی بین سورهای ملاحظه شود، ویژگیهای ذیل به دست میآید:
- کوه طور کنده به بالای سر انتقال داده شده است. کنده شدن (قلع) را از «نتق» و انتقال به بالای سر را از «رفع» استخراج کردیم.
- کاملاً بالای سر نبوده یا دقیقاً بر بالای سر پهن نشده و این ویژگی از تشبیه به ظل استخراج شده است (کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ).
- در فراز «وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِم» به جای «علی» از «باء» استفاده شده است. این نکته تأثیرگذاری است که غالباً از آن غفلت یا چشم پوشی کردهاند. برخی مفسران گفتهاند باء در این جا به معنای علی است. روشن است خدای متعال میتوانست به جای باء از علی استفاده کند و مثلاً بفرماید: واقع علیهم، لیکن فرمود: «واقع بهم»؛ از این رو به نظر میرسد تضمینی در کار باشد؛ یعنی برای مثال «واقع علیهم و ذاهب بهم» در نظر گرفته شود؛ یعنی کوه کنده شد و به سوی بالای سر آنها رفت و آنها پنداشتند بر آنها افتاده و آنها را با خود به زیر ببرد. این تقدیر شاید با نزدیکترین فعلی بود که به ذهن نگارنده آمد؛ فعلی که بتواند در تجسم ذهنی نیز کارآمد باشد؛ به این شکل که آنها در دامنه و نزدیک پایین کوه باشند و کنار آنها مثلاً دیوارهای از صخره بزرگ قرار داشته باشد. بعد ناگهان بر اثر حادثهای مانند زلزله صخره متلاشی شده و قطعات بزرگ کوه که از آن جدا شده و به سمت آنها پرتاب شود. آنها که در پای صخره ایستاده و به بالا نگاه میکنند و میبینند کوه متلاشی شده و به سوی بالای سر آنها روان گردیده و گویا آنها در سایه و زیر آن قرار دارند. آنها گمان میکنند قطعات بزرگ کوه بر آنها افتاده و آنها را نابود کرده و با خود به پایینترین نقطه دامنه خواهد برد. این تصویرسازی به عبارات نزدیک است ولی به قطع نمیتوان آن را به آیات نسبت داد. دقت شود ممکن است این واقعه تنها برای شماری از بنیاسرائیل رخ داده باشد نه همه آنها؛ زیرا فرض این داستان در خصوص همه بنیاسرائیل بیمعناست. برخی مفسران با عباراتی به این تصویرسازی نزدیک شدهاند. برای مثال، ابن عاشور در تفسیر آیه 63 سوره بقره داستان را به تجلی خدا در کوه طور ارجاع داده، آورده است:
«تذکیر بقصة أخرى أرى اللّه تعالى أسلافهم فیها بطشه و رحمته فلم یرتدعوا و لم یشکروا و هی أن أخذ المیثاق علیهم بواسطة موسى علیه السلام أن یعملوا بالشریعة و ذلک حینما تجلى اللّه لموسى- علیه السلام- فی الطور تجلیا خاصا للجبل فتزعزع الجبل و تزلزل و ارتجف و أحاط به دخان و ضباب و رعود و برق کما ورد فی صفة ذلک فی الفصل التاسع عشر من سفر الخروج و فی الفصل الخامس من سفر التثنیة فلعل الجبل من شدة الزلازل و ما ظهر حوله من الأسحبة و الدخان و الرعود صار یلوح کأنه سحابة، و لذلک وصف فی آیة الأعراف [171] بقوله: وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ (نتقه: زعزعه و نقضه) حتى یخیل إلیهم أنه یهتز و هذا نظیر قولهم استطاره إذا أزعجه فاضطرب فأعطوا العهد و امتثلوا لجمیع ما أمرهم اللّه تعالى و قالوا: «کل ما تکلم اللّه به نفعله فقال اللّه لموسى فلیؤمنوا بک إلى الأبد» و لیس فی کتب بنی إسرائیل و لا فی الأحادیث الصحیحة ما یدل على أن اللّه قلع الطور من موضعه و رفعه فوقهم و إنما ورد ذلک فی أخبار ضعاف فلذلک لم نعتمده فی التفسیر.»
وی در ذیل آیه 171 اعراف (أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ) آورده است: « و عدّی واقِعٌ بالباء: للدلالة على أنهم کانوا مستقرین فی الجبل فهو إذا ارتفع وقع ملابسا لهم ففتتهم، فهم یرون أعلاه فوقهم و هم فی سفحه، و هذا وجه الجمع بین قوله فَوْقَهُمْ و بین باء الملابسة. و جعل بعض المفسرین الباء بمعنى (على).»
البته این که این رخداد به داستان تجلی مرتبط باشد (ر.ک: اعراف، 143)، که خطاب به جمع و لحن توبیخی آیه با آن هماهنگ نیست، به ضمیمه این توضیح میتواند ارائه شود که هرچند حضرت موسی ع تنها بوده لیکن متلاشی شدن کوه طور در دید دیگران بوده و آن قدر این متلاشی شدن شدت داشته و قطعات بزرگ با فاصله پرتاب شده که وقتی بنیاسرائیل یا برخی از آنها دیدند کوه با صدای مهیب متلاشی شد و قطعات بزرگ به فراز آنها میآید، خود را در مهلکه دیدند گویی که به واقع زیر آن هستند و گویی هرآن است که بر سر آنها فرود آید و آنها را با خود به زیر برد! که البته چنین نشد و گویا سنگها به جای دیگری افتادهاند. (والله العالم)
اگر تضمین در فراز مورد بحث در نظر گرفته نشود، تفسیر واقعه مورد اشاره آیه به زلزله شدید یا صاعقه و مانند آن نوعی گریز از پذیرش معجزه خواهد بود؛ یعنی بر اساس این فرض اصل واقعه معجزه و کاملاً خارق العاده و غیر معمول بوده است (مانند اینکه فرشتگان کوه را از زمین کندند و بر فراز سرشان بالا بردند). نکته مهمی که نباید مورد غفلت قرار گیرد و ابهامات در آن تأثیری ندارد، بزرگی و اهمیت حادثه است و این معنا را به خوبی میتوان از آیات 63، 93 و به ویژه 154 سوره نساء دریافت.
?? برشی از تفسیر زیباییشناختی قصص قرآن (داستان حضرت موسی ع)، نوشته نگارنده (درحال نگارش)