زینب علیها السلام، از درِ خیمه بیرون آمد، در حالى فریاد مىزد: واى، برادر من! واى، سَرور من! واى، خاندان من! کاش آسمان، خراب مىشد و بر زمین مىافتاد، و کوهها خاک شده، در دشتها پراکنده مىشدند!
شمر، بر یارانش فریاد زد: از او چه انتظار دارید؟
از هر سو، به او حمله کردند. زُرَعة بن شریک، بر شانه چپ امام علیه السلام ضربهاى زد و حسین علیه السلام نیز [با ضربهاى] زُرْعه را زد و [بر زمین] انداخت. دیگرى بر گردن مقدّسش ضربهاى زد که بر اثر آن ضربه، به رو، بر خاک افتاد.
خیلى ناتوان شده بود. به زحمت، بلند مىشد و باز، به رو، بر زمین مىافتاد. سِنان بن انَس نَخَعى - که لعنت خدا بر او باد -، نیزهاى در تَرقُوهاش فرو بُرد و سپس، آن را در آورد و در قفسه سینه امام علیه السلام، فرو کرد. سِنان، تیرى نیز به سوى امام علیه السلام انداخت که بر گودىِ گلویش نشست. امام علیه السلام، دوباره افتاد و [سپس] راست نشست و تیر را بیرون کشید. آن گاه، کف دستهایش را به هم نزدیک کرد [و زیر گلویش گرفت] و هر وقت که پُر مىشدند، صورت و محاسنش را با آن، رنگین مىکرد و مىفرمود: «این گونه خواهم بود تا خدا را خونین و در حالى که حقّم غصب شده، دیدار کنم».
عمر بن سعد، به مردى در سمت راستش گفت: واى بر تو! فرود بیا و حسین را راحت کن!
خولى بن یزید اصبَحى، بى درنگ، به سوى حسین علیه السلام شتافت تا سرش را جدا کند که به لرزه افتاد [و نتواست]. سِنان بن انَس نَخَعى - که خدا، لعنتش کند -، پیاده شد و با شمشیر، بر گلوى شریف امام علیه السلام زد، در حالى که مىگفت: به خدا سوگند، سرت را قطع مىکنم، با آن که مىدانم تو، فرزند پیامبر خدایى و بهترین پدر و مادر را دارى.
سپس، سرِ شریف امام علیه السلام را بُرید.
شاعر، در این باره گفته است:
چه مصیبتى با مصیبت حسین علیه السلام، برابرى مىکند
آن روز که دو دست سِنان، او را شهید کرد؟!
... آن هنگام، غبارى غلیظ و سیاه و تاریک، به آسمان برخاست که بادى سرخ به همراه داشت و هیچ چیز در آن، دیده نمىشد تا آن
جا که مردم، گمان کردند که عذاب بر ایشان وارد شده است. ساعتى این گونه ماندند و سپس هوا، صاف و باز شد.
هلالِ بن نافع نیز روایت کرده است که: من با یاران عمر بن سعد، ایستاده بودم که فریاد کنندهاى، بانگ زد: اى امیر! بشارت ده که اینک، شمر، حسین را کُشت.
من از میان صف دو لشکر، بیرون آمدم و بر سرش ایستادم. در حال جان دادن بود. به خدا سوگند، هیچ کشته آلوده به خونى ندیدهام که از او، زیباتر و نورانىتر باشد، و نور صورت و زیبایى شمایلش، مرا از اندیشیدن به کُشتن او، باز داشت. در آن حال، آب خواست. شنیدم که مردى مىگوید: به خدا سوگند، هیچ آبى نمىنوشى تا به دوزخ، در آیى و از آب سوزان آن، بنوشى!
حسین علیه السلام به او گفت: «نه؛ بلکه بر جدّم پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله در مىآیم و در خانهاش با او سُکنا مىگُزینم، در جایگاه راستى و نزد فرمانرواىِ مقتدر، و از آبى زلال و خوشبو مىنوشم و از آنچه بر من روا داشتید و با من کردید، به او شِکوه مىبَرم».
آنان، همگى خشم گرفتند و گویى که خداوند، در دلِ هیچ یک از آنان، چیزى به نام رحم، قرار نداده بود. از این رو، در همان حال که با آنان سخن مىگفت، سرش را جدا کردند!
با خود گفتم: به خدا سوگند، هیچ گاه، براى هیچ کارى با شما همراهى نخواهم کرد.[975]
[0] محمدی ریشهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: 641، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.
[975] لَمّا اثخِنَ الحُسَینُ علیه السلام بِالجِراحِ وبَقِیَ کَالقُنفُذِ، طَعَنَهُ صالِحُ بنُ وَهبٍ المُزَنِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ عَلى خاصِرَتِهِ طَعنَةً، فَسَقَطَ الحُسَینُ علیه السلام عَن فَرَسِهِ إلَى الأَرضِ عَلى خَدِّهِ الأَیمَنِ، ثُمَّ قامَ علیه السلام.
قالَ الرّاوی: وخَرَجَت زَینَبُ علیها السلام مِن بابِ الفُسطاطِ وهِیَ تُنادی: وا أخاه! وا سَیِّداه! وا أهلَ بَیتاه! لَیتَ السَّماءَ انطَبَقَت عَلَى الأَرضِ، ولَیتَ الجِبالَ تَدَکدَکَت عَلَى السَّهلِ.
قالَ: وصاحَ شِمرٌ بِأَصحابِهِ: ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ؟! قالَ: فَحَمَلوا عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَریکٍ عَلى کَتِفِهِ الیُسرى، فَضَرَبَ الحُسَینُ علیه السلام زُرعَةَ فَصَرَعَهُ، وضَرَبَهُ آخَرُ عَلى عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّیفِ ضَربَةً کَبا علیه السلام بِها عَلى وَجهِهِ.
وکانَ قَد أعیا فَجَعَلَ یَنوءُ ویَکبو، فَطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فی تَرقُوَتِهِ، ثُمَّ انتَزَعَ الرُّمحَ فَطَعَنَهُ فی بَوانی صَدرِهِ، ثُمَّ رَماهُ سِنانٌ أیضاً بِسَهمٍ فَوَقَعَ السَّهمُ فی نَحرِهِ، فَسَقَطَ علیه السلام وجَلَسَ قاعِداً، فَنَزَعَ - - السَّهمَ مِن نَحرِهِ، وقَرَنَ کَفَّیهِ جَمیعاً وکُلَّمَا امتَلَأَتا مِن دِمائِهِ خَضَبَ بِها رَأسَهُ ولِحیَتَهُ، وهُوَ یَقولُ: هکَذا ألقَى اللَّهَ مُخَضَّباً بِدَمی، مَغصوباً عَلى حَقّی.
فَقالَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ لِرَجُلٍ عَن یَمینِهِ: انزِل وَیحَکَ إلَى الحُسَینِ فَأَرِحهُ! فَبَدَرَ إلَیهِ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ لِیَحتَزَّ رَأسَهُ فَاُرعِدَ، فَنَزَلَ إلَیهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَضَرَبَهُ بِالسَّیفِ فی حَلقِهِ الشَّریفِ، وهُوَ یَقولُ: وَاللَّهِ إنّی لَأَحتَزُّ رَأسَکَ وَأعلَمُ أنَّکَ ابنُ رَسولِ اللَّهِ، وخَیرُ النّاسِ أباً واُمّاً، ثُمَّ احتَزَّ رَأسَهُ الشَّریفَ علیه السلام. وفی ذلِکَ یَقولُ الشّاعِرُ:
فَأَیُّ رَزِیَّةٍ عَدَلَت حُسَیناً | غَداةَ تُبیرُهُ کَفّا سِنانِ |
... قالَ الرّاوی: وَارتَفَعَت فِی السَّماءِ فی ذلِکَ الوَقتِ غَبَرَةٌ شَدیدَةٌ سَوداءُ مُظلِمَةٌ، فیها ریحٌ حَمراءُ لا یُرى فیها عَینٌ ولا أثَرٌ، حَتّى ظَنَّ القَومُ أنَّ العَذابَ قَد جاءَهُم، فَلَبِثوا کَذلِکَ ساعَةً ثُمَّ انجَلَت عَنهُم.
ورَوى هِلالُ بنُ نافِعٍ قالَ: إنّی لَواقِفٌ مَعَ أصحابِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ، إذ صَرَخَ صارِخٌ: أبشِر أیُّهَا الأَمیرُ! فَهذا شِمرٌ قَد قَتَلَ الحُسَینَ.
قالَ: فَخَرَجتُ بَینَ الصَّفَّینِ، فَوَقَفتُ عَلَیهِ فَإِنَّهُ لَیَجودُ بِنَفسِهِ، فَوَاللَّهِ ما رَأَیتُ قَتیلاً مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أحسَنَ مِنهُ ولا أنوَرَ وَجهاً، ولَقَد شَغَلَنی نورُ وَجهِهِ وجَمالُ هَیأَتِهِ عَنِ الفِکرِ فی قَتلِهِ، فَاستَسقى فی تِلکَ الحالِ ماءً، فَسَمِعتُ رَجُلاً یَقولُ لَهُ: وَاللَّهِ لا تَذوقُ الماءَ حَتّى تَرِدَ الحامِیَةَ فَتَشرَبَ مِن حَمیمِها.
فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لا، بَل أرِدُ عَلى جَدّی رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه علیه و آله، وأسکُنُ مَعَهُ فی دارِهِ، فی مَقعَدِ صِدقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِرٍ، وأشرَبُ مِن ماءٍ غَیرِ آسِنٍ، وأشکو إلَیهِ مَا ارتَکَبتُم مِنّی وفَعَلتُم بی.
قالَ: فَغَضِبوا بِأَجمَعِهِم، حَتّى کَأَنَّ اللَّهَ لَم یَجعَل فی قَلبِ أحَدٍ مِنهُم مِنَ الرَّحمَةِ شَیئاً، فَاحتَزّوا رَأسَهُ وإنَّهُ لَیُکَلِّمُهُم، فَعَجِبتُ مِن قِلَّةِ رَحمَتِهِم!! وقُلتُ: وَاللَّهِ لا اجامِعُکُم عَلى أمرٍ أبَداً! (الملهوف: ص 174، مثیر الأحزان: ص 75).
460. مثیر الأحزان: هنگامى که حسین علیه السلام به سبب [شدّت] زخمها، زمینگیر شد و قدرت حرکت نداشت، شمر، فرمان داد تا او را تیرباران کنند. عمر بن سعد هم به آنان ندا داد: منتظر چه هستید؟
آن گاه، به سِنان بن انَس فرمان داد تا سرِ حسین علیه السلام را جدا کند. او فرود آمد و به سوى حسین علیه السلام رفت و در حالى که مىگفت: به سوى تو مىآیم و مىدانم که تو، سَرور قوم هستى و بهترین پدر و مادر را دارى.
آن گاه، سرش را جدا کرد و آن را براى عمر بن سعد فرستاد. او هم آن را گرفت و
از گردن اسبش آویخت.[976]
461. مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى - به نقل از عمرو بن حسن، از پدرش -: عمر بن سعد، خشمگین شد و به مردى که در سمت راستش بود، گفت: واى بر تو! فرود بیا و حسین را راحت کن!
او - که گفته شده خولى بن یزید اصبَحى بوده -، پیاده شد و سرِ حسین علیه السلام را [از تن] جدا کرد. نیز گفته شده که آن مرد، شمر بوده است.
همچنین روایت شده که شمر بن ذى الجوشن و سِنان بن انَس، در آخرین لحظههاى زندگى حسین علیه السلام که دیگر رمقى نداشت و از تشنگى، زبانش را [مىچرخاند]، نزد حسین علیه السلام آمدند و شمر، با پا به سینه او زد و گفت: اى پسر ابو تُراب! آیا تو ادّعا نمىکنى که پدرت بر حوض پیامبر، ایستاده است و هر که را دوست دارد، سیراب مىکند؟ پس شکیبایى کن تا این که آب را از دست او بگیرى!
سپس به سِنان بن انَس گفت: سرش را از پشت، جدا کن!
او گفت: به خدا سوگند، این کار را نمىکنم، که جدّش محمّد، طرفِ دعوایم خواهد بود.
شمر، از [این سخن و تعلّل] او خشمگین شد. خود بر سینه حسین علیه السلام نشست و محاسنش را گرفت و تصمیم به کُشتن او گرفت. حسین علیه السلام لبخندى زد و به او فرمود: «مرا مىکُشى؟ آیا نمىدانى من کیستم؟».
شمر گفت: تو را کاملاً مىشناسم. مادرت، فاطمه زهرا و پدرت، على مرتضى و جدّت، محمّدِ مصطفى و پشتیبانت، خداى بلندمرتبه والاست. تو را مىکُشم و هیچ باکى ندارم.
آن گاه، دوازده ضربه با شمشیرش به او زد و سپس، سر حسین علیه السلام را [از پیکر]، جدا کرد.[977]
462. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه مقّدسه» -: شمر، بر سینهات نشسته است و شمشیرش را در گودىِ گلویت، فرو برده است و محاسن سپیدت را به دستش گرفته و با شمشیر هندى خود، تو را ذبح مىکند. حواس تو، آرام گرفته است و نفسهایت، آهسته گشته است و سرت، بر بالاى نیزه رفته است.[978]
[976] لَمّا اثخِنَ [الحُسَینُ علیه السلام] بِالجِراحِ، ولَم یَبقَ فیهِ حَراکٌ، أمَرَ شِمرٌ أن یَرموهُ بِالسِّهامِ، وناداهُم عُمَرُ بنُ سَعدٍ: ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ؟ وأمَرَ سِنانَ بنَ أنَسٍ أن یَحتَزَّ رَأسَهُ، فَنَزَلَ یَمشی إلَیهِ وهُوَ یَقولُ: أمشی إلَیکَ وأعلَمُ أنَّکَ سَیِّدُ القَومِ، وأنَّکَ خَیرُ النّاسِ أباً واُمّاً! فَاحتَزَّ رَأسَهُ، ورَفَعَهُ إلى عُمَرَ بنِ سَعدٍ، فَأَخَذَهُ فَعَلَّقَهُ فی لَبَبِ فَرَسِهِ 463 (مثیر الأحزان: ص 74).
[977] غَضِبَ عُمَرُ بنُ سَعدٍ فَقالَ لِرَجُلٍ کانَ عَن یَمینِهِ: انزِل وَیحَکَ إلَى الحُسَینِ فَأَرِحهُ! فَنَزَلَ إلَیهِ - قیلَ هُوَ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ - فَاحتَزَّ رَأسَهُ، وقیلَ: بَل هُوَ شِمرٌ.
ورُوِیَ أنَّهُ جاءَ إلَیهِ شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ وسِنانُ بنُ أنَسٍ - وَالحُسَینُ علیه السلام بِآخِرِ رَمَقٍ یَلوکُ بِلِسانِهِ مِنَ العَطَشِ - فَرَفَسَهُ شِمرٌ بِرِجلِهِ، وقالَ: یَابنَ أبی تُرابٍ، ألَستَ تَزعُمُ أنَّ أباکَ عَلى حَوضِ النَّبِیِّ یَسقی مَن أحَبَّهُ؟ فَاصبِر حَتّى تَأخُذَ الماءَ مِن یَدِهِ، ثُمَّ قالَ لِسِنانِ بنِ أنَسٍ: احتَزَّ رَأسَهُ مِن قَفاهُ! فَقالَ: وَاللَّهِ لا أفعَلُ ذلِکَ! فَیَکونَ جَدُّهُ مُحَمَّدٌ خَصمی.
فَغَضِبَ شِمرٌ مِنهُ، وجَلَسَ عَلى صَدرِ الحُسَینِ علیه السلام، وقَبَضَ عَلى لِحیَتِهِ، وهَمَّ بِقَتلِهِ، فَضَحِکَ الحُسَینُ علیه السلام وقالَ لَهُ: أتَقتُلُنی، أوَ لا تَعلَمُ مَن أنَا؟ قالَ: أعرِفُکَ حَقَّ المَعرِفَةِ: امُّکُ فاطِمَةُ الزَّهراءُ، وأبوکَ عَلِیٌّ المُرتَضى، وجَدُّکَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى، وخَصمُکَ اللَّهُ العَلِیُّ الأَعلى، وأقتُلُکَ ولا ابالی. وضَرَبَهُ بِسَیفِهِ اثنَتَی عَشرَةَ ضَربَةً، ثُمَّ حَزَّ رَأسَهُ 464 (مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمى: ج 2 ص 36؛ بحار الأنوار: ج 45 ص 56).
[978] الشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِکَ، مولِغٌ سَیفَهُ عَلى نَحرِکَ، قابِضٌ عَلى شَیبَتِکَ بِیَدِهِ، ذابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ، قَد سَکَنَت حَواسُّکَ، وخَفِیَت أنفاسُکَ، ورُفِعَ عَلَى القَنا رَأسُکَ 465 (المزار الکبیر: ص 505، مصباح الزائر: ص 233).