15/9 احوال امام علیه السلام در لحظههاى پایانى زندگى
455. الأمالى، صدوق - به نقل از عبد اللَّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام -: سپس حسین علیه السلام با گونه چپش [به زمین] افتاد و دشمن خدا، سِنان بن انَس ایادى و شمر بن ذى الجوشن عامِرى - که خدا، لعنتشان کند -، با مردانى از شامیان، پیش آمدند تا بر بالاى سرِ حسین علیه السلام ایستادند.
آنان به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ او را راحت کنید!
سِنان بن انَس ایادى - که خدا، لعنتش کند -، فرود آمد و محاسن امام علیه السلام را گرفت و با شمشیر، به گلوى او مىزد و مىگفت: به خدا سوگند، سرت را جدا مىکنم، با آن که مىدانم که تو، فرزند پیامبر خدایى و بهترین پدر و مادر را دارى![971]
456. تاریخ الطبرى - به نقل از حُمَید بن مسلم -: مردى از قبیله کِنْده به نام مالک بن نُسَیر از بنى بَدّا، نزدیک حسین علیه السلام آمد و با شمشیر، چنان بر سرِ وى زد که کلاه او را پاره کرد و به سرش رسید و آن را خون انداخت و کلاه، پُر از خون شد.
حسین علیه السلام به او فرمود: «با آن [دستت] نخورى و ننوشى، و خدا، تو را با ستمکاران، محشور کند!».
حسین علیه السلام، آن کلاه را انداخت و سپس، کلاهى [دیگر] خواست و آن را به سر نهاد و عمامه بست؛ ولى درمانده و ناتوان شده بود. آن مرد کِنْدى، نزدیک آمد و آن کلاه را - که از خَز بود -، برداشت. هنگامى که پس از آن بر همسرش، امّ عبد اللَّه، دختر حُر و خواهر حسین بن حُرِّ بَدّى در آمد و کلاه را از خون شست، همسرش به او گفت: آیا لباس فرزند دختر پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله را به خانهام مىآورى؟ آن را از من، دور کن!
یارانش هم گفتهاند که او، همواره نادار و بدحال بود تا مُرد.[972]
457. الإرشاد: شمر بن ذى الجوشن، سواران و پیادگانش را ندا داد و گفت: واى بر شما! مادرانتان، به عزایتان بنشینند! چه چیزى را از او، انتظار مىکشید؟
سپس، از هر سو به امام علیه السلام، حمله شد. زُرْعة بن شریک، ضربهاى بر کف دست چپ امام علیه السلام زد و آن را قطع کرد. فردى دیگر از آنان، ضربهاى بر گردن امام علیه السلام زد که با صورت، [از اسب] بر زمین افتاد. سِنان بن انَس هم با نیزه او را زد و به خاکش افکند و خولى بن یزید اصبَحى - که خدا، لعنتش کند -، بى درنگ، پیاده شد تا سرش را قطع کند؛ امّا ترسید و لرزید
[و نتوانست]، شمر به او گفت: خدا، بازوانت را بشکند! چرا مىلرزى؟
سپس خودِ شمر پیاده شد و سرِ امام علیه السلام را بُرید و آن را به خولى بن یزید داد و گفت: آن را براى امیر عمر بن سعد ببر.[973]
458. تاریخ الطبرى - به نقل از حُمَید بن مسلم -: حسین علیه السلام، مدّتى طولانى از روز را [نیمهجان] گذارانْد و اگر دشمنان مىخواستند، مىتوانستند او را بکُشند؛ امّا هر یک به خاطر دیگرى، پرهیز مىکرد و هر گروهى مىخواست که گروه دیگرى کار را تمام کند. شمر، میان مردم فریاد برآورد: واى بر شما! براى چه به او مىنگرید؟ مادرهایتان به عزایتان بنشیند! او را بکُشید.
از هر سو به حسین علیه السلام حمله شد و کفِ دست چپش با ضربه زُرْعة بن شریک تمیمى، قطع شد و ضربهاى به شانهاش فرود آمد. سپس، آنان باز گشتند و او به زحمت، بلند مىشد و به رو، [بر زمین] مىافتاد.
در همان حال، سِنان بن انَس بن عمرو نَخَعى، به او حمله کرد و با نیزه، بر حسین علیه السلام زخم زد که او به زمین افتاد. سپس به خولى بن یزید اصبَحى گفت: سرش را جدا کن!
او خواست که این کار را بکند؛ امّا ضعف و لرزه گرفت و نتوانست. سِنان بن انَس به او گفت: خداوند، بازوانت را بشکند و دستانت را قطع کند!
سپس، خود، پیاده شد و سرِ حسین علیه السلام را بُرید و آن را به خولى بن یزید داد. پیش از آن، شمشیرها [ى بسیارى] بر حسین علیه السلام زده بودند.[974]
[0] محمدی ریشهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: 638، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.
[971] ثُمَّ خَرَّ [الحُسَینُ علیه السلام] عَلى خَدِّهِ الأَیسَرِ صَریعاً، وأقبَلَ - عَدُوُّ اللَّهِ - سِنانُ بنُ أنَسٍ الإِیادِیُّ وشِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ العامِرِیُّ لَعَنَهُمَا اللَّهُ، فی رِجالٍ مِن أهلِ الشّامِ حَتّى وَقَفوا عَلى رَأسِ الحُسَینِ علیه السلام.
فَقالَ بَعضُهُم لِبَعضٍ: ما تَنتَظِرونَ؟ أریحُوا الرَّجُلَ. فَنَزَلَ سِنانُ بنُ أنَسٍ الإِیادِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ وأخَذَ بِلِحیَةِ الحُسَینِ علیه السلام، وجَعَلَ یَضرِبُ بِالسَّیفِ فی حَلقِهِ، وهُوَ یَقولُ: وَاللَّهِ إنّی لَأَحتَزُّ رَأسَکَ، وأنَا أعلَمُ أنَّکَ ابنُ رَسولِ اللَّهِ، وخَیرُ النّاسِ أباً واُمّاً!!! 458 (الأمالى، صدوق: ص 226 ح 239، بحار الأنوار: ج 44 ص 322).
[972] إنَّ رَجُلاً مِن کِندَةَ یُقالُ لَهُ: مالِکُ بنُ النُّسَیرِ مِن بَنی بَدّاءَ، أتاهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] فَضَرَبَهُ عَلى رَأسِهِ بِالسَّیفِ وعَلَیهِ بُرنُسٌ لَهُ، فَقَطَعَ البُرنُسَ وأصابَ السَّیفُ رَأسَهُ فَأَدمى رَأسَهُ، فَامتَلَأَ البُرنُسُ دَماً.
فَقالَ لَهُ الحُسَینُ علیه السلام: لا أکَلتَ بِها ولا شَرِبتَ، وحَشَرَکَ اللَّهُ مَعَ الظّالِمینَ! قالَ: فَأَلقى ذلِکَ البُرنُسَ، ثُمَّ دَعا بِقَلَنسُوَةٍ فَلَبِسَها وَاعتَمَّ، وقَد أعیا وبَلَّدَ، وجاءَ الکِندِیُّ حَتّى أخَذَ البُرنُسَ - وکانَ مِن خَزٍّ - فَلَمّا قَدِمَ بِهِ بَعدَ ذلِکَ عَلَى امرَأَتِهِ امِّ عَبدِ اللَّهِ ابنَةِ الحُرِّ، اختِ حُسَینِ بنِ الحُرِّ البَدِّیِّ، أقبَلَ یَغسِلُ البُرنُسَ مِنَ الدَّمِ، فَقالَت لَهُ امرَأَتُهُ: أسَلَبَ ابنِ بِنتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللَّه علیه و آله تُدخِلُ بَیتی؟! أخرِجهُ عَنّی! فَذَکَرَ أصحابُهُ أنَّهُ لَم یَزَل فَقیراً بِشَرٍّ حَتّى ماتَ 459 (تاریخ الطبرى: ج 5 ص 448، أنساب الأشراف: ج 3 ص 408).
[973] نادى شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ الفُرسانَ وَالرَّجّالَةَ، فَقالَ: وَیحَکُم ما تَنتَظِرونَ بِالرَّجُلِ، ثَکِلَتکُم امَّهاتُکُم؟ فَحُمِلَ عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَضَرَبَهُ زُرعَةُ بنُ شَریکٍ عَلى کَفِّهِ الیُسرى فَقَطَعَها، وضَرَبَهُ آخَرُ مِنهُم عَلى عاتِقِهِ فَکَبا مِنها لِوَجهِهِ، وطَعَنَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ بِالرُّمحِ فَصَرَعَهُ، وبَدَرَ إلَیهِ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ فَنَزَلَ لِیَحتَزَّ رَأسَهُ فَاُرعِدَ، فَقالَ لَهُ شِمرٌ: فَتَّ اللَّهُ فی عَضُدِکَ، ما لَکَ تُرعِدُ؟
ونَزَلَ شِمرٌ إلَیهِ فَذَبَحَهُ، ثُمَّ دَفَعَ رَأسَهُ إلى خَولِیِّ بنِ یَزیدَ، فَقالَ: احمِلهُ إلَى الأَمیرِ عُمَرَ بنِ سَعدٍ 460 (الإرشاد: ج 2 ص 112، روضة الواعظین: ص 208).
[974] لَقَد مَکَثَ [الحُسَینُ علیه السلام] طَویلاً مِنَ النَّهارِ، ولَو شاءَ النّاسُ أن یَقتُلوهُ لَفَعَلوا، ولکِنَّهُم کانَ یَتَّقی بَعضُهُم بِبَعضٍ، ویُحِبُّ هؤُلاءِ أن یَکفِیَهُم هؤُلاءِ.
قالَ: فَنادى شِمرٌ فِی النّاسِ: وَیحَکُم، ماذا تَنظُرونَ بِالرَّجُلِ؟ اقتُلوهُ ثَکِلَتکُم امَّهاتُکُم! قالَ: فَحُمِلَ عَلَیهِ مِن کُلِّ جانِبٍ، فَضُرِبَت کَفُّهُ الیُسرى ضَربَةً ضَرَبَها زُرعَةُ بنُ شَریکٍ التَّمیمِیُّ، وضُرِبَ عَلى عاتِقِهِ، ثُمَّ انصَرَفوا وهُوَ یَنوءُ ویَکبو.
قالَ: وحَمَلَ عَلَیهِ فی تِلکَ الحالِ سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمرٍو النَّخَعِیُّ، فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَوَقَعَ، ثُمَّ قالَ لِخَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ: احتَزَّ رَأسَهُ! فَأَرادَ أن یَفعَلَ فَضَعُفَ فَاُرعِدَ، فَقالَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ: فَتَّ اللَّهُ عَضُدَیکَ وأبانَ یَدَیکَ، فَنَزَلَ إلَیهِ فَذَبَحَُه وَاحتَزَّ رَأسَهُ، ثُمَّ دُفِعَ إلى خَولِیِّ بنِ یَزیدَ، وقَد ضُرِبَ قَبلَ ذلِکَ بِالسُّیوفِ 461 (تاریخ الطبرى: ج 5 ص 452، أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).