تذکر1: نقد پرمخاطره است و در این پست نگارنده آثار را یکطرفه به قضاوت نشسته و این احتمال بعید نیست که اگر رودررو مطرح شود، با پاسخهایی روشنگرانه روبه رو شود "کَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عَاصِفٍ"!
تذکر2: اگر نویسندگان گرامی پاسخی برای نقدها ارائه کنند، بیتردید منعکس و یا نقدها حذف خواهد شد.
تذکر3: نقدها با رنگ قرمز و داخل قلاب در لابهلای متن ارائه خواهد شد.
منطق تفسیر قرآن (1)
نویسنده: محمدعلی رضایی اصفهانی
ویژگی خاص: ظاهراً در برخی مراکز علمی جزو کتب درسی بوده و یا هم اکنون نیز هست.
تعداد صفحات: 515، چاپ اول، 1387
بخشی از فهرست کتاب که مربوط به مبانی است:
بخش اول: مبانی تفسیر
مقدمه
نگارش در مورد مبانی تفسیر
1. تفسیر
یک) نظامشناسی دانش تفسیر
دو) مفهم شناسی تفسیر
سه) علل و عوامل نیاز به تفسیر
چهار) منابع تفسیر (قرآن، سنت، عقل، علوم تجربی، منابع تاریخی و جغرافیایی، ادبیات عرب، علوم قرآن، شهود و مکاشفه، اجماع، اقول مفسران و اجتهاد شخصی آنان، اقوال صحابه و تابعین)
پنج) شرایط مفسر قرآن
شش) پیشفرضهای بنیادین فهم و تفسیر قرآن
1)قرآن وحی الهی ست
2) تحریفناپذیری قرآن
3) حکیمانه بودن قرآن
4) هدفمندی و هدایتگری قرآن
5) هماهنگی آموزههای قرآن با فطرت انسان
6) قرآن، دارای ساحتهای فهم و بطون
7) حجیت ظواهر قرآن
8) امکان و جواز فهم و تفسیر قرآن
9) انسجام ساختاری قرآن
10) تعامل قرآن و فرهنگ زمانه
11) انتخاب مبنای علوم قرآنی
12) انتخاب نظریه در مورد زبان قرآن
13) وجود صنایع ادبی (مجاز، کنایه و ...) در قرآن
14) جامعیت قرآن جهانی و جاودانی بودن قرآن
15) واقعنمایی و حجیت تفسیر
16) جدائیناپذیری قرآن و سنت (پیامبر ص و اهل بیت ع)
هفت) معیارها و ضوابط تفسیر معتبر
2. تأویل (درآمد، مفهومشناسی تأویل، جواز تأویل و ضوابط آن، ...)
3. بطون قرآن (درآمد، تاریخچه، مفهومشناسی بطن، ...)
بررسی و نقد
فهرست را مورد منابع تفسیر، تأویل و بطون قرآن خلاصه کردم که وقت خوانندگان را کمتر بگیرم.
اکنون فهرست را مجددا با نقد در ذیل میآورم:
بخش اول: مبانی تفسیر
مقدمه
نگارش در مورد مبانی تفسیر
1. تفسیر
[ارتباطی به مبانی تفسیر ندارد و جای آن به همراه زیرمجموعهاش در مقدمات و کلیات کتاب است نه در بخشی که برای مبانی تفسیر منعقد شده است.]
یک) نظامشناسی دانش تفسیر
[ از بحث خارج است.]
دو) مفهم شناسی تفسیر
[ از بحث خارج است.]
سه) علل و عوامل نیاز به تفسیر
[ از بحث خارج است. البته برخی از اساتید آن را تحت عنوان «نیاز قرآن به تفسیر» جزو مبانی قلمداد کردهاند که در پستهای آینده در باره آن سخن خواهیم گفت. گفتنی است نیاز قرآن به تفسیر فرع امکان و جواز تفسیر است که آن نیز جزو مبانی قلمداد شده است. ]
چهار) منابع تفسیر (قرآن، سنت، عقل، علوم تجربی، منابع تاریخی و جغرافیایی، ادبیات عرب، علوم قرآن، شهود و مکاشفه، اجماع، اقول مفسران و اجتهاد شخصی آنان، اقوال صحابه و تابعین)
[ارتباطی به مبانی تفسیر ندارد و جای آن به همراه زیرمجموعهاش خارج از مبانی، قواعد و فرایند تفسیر است؛ چنان که نویسندگان روششناسی تفسیر قرآن کریم (علیاکبر بابائی و دیگران) عمل کردهاند و انشاء الله در پستهای مربوط به فرایند آن را بررسی خواهیم کرد. البته چنان که در مورد قبل بیان شد، برخی نویسندگان آن را جزو مبانی قلمداد کردهاند که ان شاء الله در پستهای آینده در باره آن سخن خواهیم گفت.]
پنج) شرایط مفسر قرآن
[این قسیم نیز هیچ ارتباطی به مقسم ندارد!]
شش) پیشفرضهای بنیادین فهم و تفسیر قرآن
[بحث عملاً از اینجا شروع شده است هرچند عنوان «پیشفرضهای بنیادین ...» مخاطب را به مبادی منتقل میکند و ممکن است رهزن باشد؛ البته برخی اساتید دیگر مانند آقای دکتر مؤدب نیز همین تعبیر را تفسیر مبانی قرار داده است. در تفاوتهای مبادی و مبانی در باره آن بیشتر سخن خواهیم گفت.]
1)قرآن وحی الهی است
[اگر عنوان وحیانی بودن الفاظ قرآن میبود، کارکردی وسیعتر مییافت و میتوانست در جایگاه یک مبنای پرکاربرد تأثیر گذار باشد.]
2) تحریفناپذیری قرآن
[این قسیم نیز هیچ ارتباطی به مقسم ندارد. اگر فرض کنیم که امکان تحریف قرآن وجود داشته باشد- که البته چنین فرضی باطل است- ولی قرآن تحریف نشده، آیا تأثیری بر جای میگذارد؟ ]
3) حکیمانه بودن قرآن
[به نظر حقیر این نیز جزو مبانی نیست بلکه جزو مسائل تفسیری و معارفی قرآن و یا با مسامحه جزو مبادی آن است. میپرسیم: حکیمانه بودن قرآن چه تأثیری در تفسیر برجای میگذارد و فرض عدم حکیمانه بودن چه تأثیری؟]
4) هدفمندی و هدایتگری قرآن
[به نظر حقیر این نیز جزو مبانی نیست بلکه جزو مسائل تفسیری و معارفی قرآن است. آیا اگر قرآن- بر فرض محال- هدفمند و هدایتگر نباشد، در تفسیر خللی وارد میشود؟ تفسیر پیرو مفاهیم آیات است و آنها را استخراج و ارائه میکند.]
5) هماهنگی آموزههای قرآن با فطرت انسان
[به نظر حقیر این نیز جزو مبانی نیست بلکه جزو مسائل تفسیری و معارفی قرآن است. ...]
6) قرآن، دارای ساحتهای فهم و بطون
[به نظر میرسد عنوان مناسب بسته نشده است. این عنوان به زبان قرآن باز میگردد که آیا زبان قرآن خاص است و ویژگی خاصی دارد؟ آیا ویژگی خاص آن نمیتواند ذیل زبان عرف طبقهبندی شود تا جزو مسائل قرار گیرد و نیز آیا ویژگی و یا ویژگیهای زبان قرآن منشأ از گوینده است و میتواند در جایگاه مبانی نقش ایفا کند؟ اینها مباحث جدی نظری است که جای بحث دارد و بنابراین میتوان اگر ورود و خروج درستی تدبیر شود، این عنوان جزو مبانی قلمداد شود، لیکن اگر بحث ذیل آن خوب منعقد نشود چالش برانگیز خواهد بود.]
7) حجیت ظواهر قرآن
[این عنوان مربوط به اصول عقلائی محاوره و از مسائل آن است. اگر مبنای تفسیر ما این باشد که قرآن به اصول عقلائی محاوره پایبند است، این عنوان زیرمجموعه آن خواهد بود. در هرصورت، با گذشت از اشکال در جایگاه آن در ساختار طرح، میتوان آن را جزو مبانی قلمداد کرد. در حقیقت مبانی تفسیر خود لایههای متعددی دارد و یک مبنا میتواند مقسم مبانی خردتر باشد.]
8) امکان و جواز فهم و تفسیر قرآن
9) انسجام ساختاری قرآن (ترتیب وحیانی و منطقی کلمات قرآن)
[این بحث بسیار جدی است و محل مناقشه. آیا ما میتوانیم از ترتیب وحیانی (درون سورههای قرآن) به انسجام معنایی و سیاق برسیم؟ این اول الکلام است و دو شرط دارد: یکی این که آیات با هم نازل شده باشند و دیگر این که موضوع آنها یکی باشد. حال اگر به این نتیجه برسیم که بخشی از آیات یک سوره به دلایلی غیر محتوایی و سیاق کنار هم قرار گرفتهاند، آیا تفسیر صحیح با مشکل روبهرو میشود؟ پس این عنوان نمیتواند جزو مبانی باشد بلکه جزو مسائل البته مهم به شمار میرود که بحث زیادی دارد.]
10) تعامل قرآن و فرهنگ زمانه
[این قسیم نیز هیچ ارتباطی به مقسم ندارد!]
11) انتخاب مبنای علوم قرآنی
[این عنوان به این شکل محل بحث است. این که ما لازم است در تفسیر مبنای مثلاً قرائی داشته باشیم، سخن درستی است لیکن آیا میتوان این را جزو مبانی عام و مشترک تفسیر به شمار آورد به این معنا که اگر کسی به این مطلب قائل نباشد، فایدهای در ورود به تفسیر برای او مترتب نیست؟ بله اگر گفته شود مبنای تفسیر صحیح اتخاذ مبنای قرائی است، میتوان پذیرفت البته این نکته را نیز ناگفته نگذارم که در همین مبانی قرائی جای بحث و بررسی بسیاری وجود دارد. ممکن است کسی به مبنا قرار گرفتن قراء سبعه قائل باشد و دیگری چنین مبنایی را نپذیرد که به خواست خدا در جای خود به آن خواهم پرداخت. در هر صورت به نظر میرسد این گونه مباحث جزو قواعد تفسیر است نه مبانی؛ چنان که آقای بابایی نیز در قواعد تفسیر و روششناسی تفسیر آن را جزو قواعد و در فرایند آورده و نه جزو مبانی.]
12) انتخاب نظریه در مورد زبان قرآن
[اصل مطلب مناسب است و این که مفسر باید از همان ابتدا تکلیفش را با زبان قرآن روشن کند و بعد به حوزه تفسیر وارد شود.]
13) وجود صنایع ادبی (مجاز، کنایه و ...) در قرآن
[اینها را نمیتوان جزو مبانی تفسیر قلمداد کرد. اینها جزو مسائل ادبی و بلاغی قرآن است. این که مفسری از اول قائل به وجود صنایع باشد، هرچند در آیهای که تفسیر میکند، وجود نداشته باشد، چه تأثیری بر جای میگذارد و چه نقشی مبنایی ایفا میکند؟ این درست مثل این است که به زبان عربی بودن قرآن را مبنا قرار دهیم!]
14) جامعیت قرآن جهانی و جاودانی بودن قرآن
[مسئله جامعیت قرآن به بیانی میتواند جزو مبانی باشد، لیکن جزو مسائل تفسیری قلمداد کردن آن مناسبتر است. همچنین است جاودانی بودن آن. این که مفسری مثلاً قابل به جامعیت مطلق باشد، چه تأثیری در تفسیر آیه برجای میگذارد و اگر کسی قائل نباشد چه اتفاقی میافتد؟ بله تنها میتوان گفت ایجاد توقع میکند، توقع فهم همه مطالب هرچند به آن راه نداشته باشد و آیا با همین مقدار میتوان آن را مبنای تفسیر قلمداد کرد؟ به نظر حقیر این مقدار قطعاً کافی نیست مگر دلیل دیگر بیاوریم.]
15) واقعنمایی و حجیت تفسیر
[ این عنوان که خود دو عنوان است مربوط به زبان قرآن است و به نظر حقیر جزو مسائل علوم قرآنی، لیکن میتوان آن دو را جزو مبانی رتبه دوم بعد از زبان قرآن قلمداد کرد.]
16) جدائیناپذیری قرآن و سنت (پیامبر ص و اهل بیت ع)
[به نظر حقیر این نیز جزو منابع و یا مسائل است و نه مبانی .]
هفت) معیارها و ضوابط تفسیر معتبر
[این قسیم نیز هیچ ارتباطی به مقسم ندارد! ]
[یک نقد کلی نیز در باره موارد فوق قابل طرح است و آن عدم تباین کامل بین قسیمهاست؛ یعنی قسیم ها از مقسم نیستند و این عیب کوچکی نیست!]
2. تأویل (درآمد، مفهومشناسی تأویل، جواز تأویل و ضوابط آن، ...)
[این قسیم نیز هیچ ارتباطی به مقسم ندارد مگر اینکه تأویل را جزو تفسیر و یا مشترک در مبانی آن بدانیم که در آن صورت نیز سبک ورود به بحث متفاوت است.]
3. بطون قرآن (درآمد، تاریخچه، مفهومشناسی بطن، ...)
[این قسیم نیز هیچ ارتباطی به مقسم ندارد مگر اینکه بطن را جزو تفسیر و یا مشترک در مبانی آن بدانیم که در آن صورت نیز سبک ورود به بحث متفاوت است.]