472. تاریخ الطبرى - به نقل از حُمَید بن مسلم -: سِنان بن انَس نَخَعى، در آن حال [که حسین علیه السلام نیمهجان بود]، به او حمله کرد و با نیزه به او زخم زد. حسین علیه السلام به زمین افتاد. سِنان به خولى بن یزید اصبَحى گفت: سرش را جدا کن!
او خواست که این کار را بکند؛ امّا ناتوان شد و لرزه گرفت.
سِنان بن انَس به او گفت: خدا، بازوانت را بشکند و دستانت را از تنت، جدا کند!
آن گاه، خودش پیاده شد و سر حسین علیه السلام را بُرید و از تن جدا کرد و سپس، آن را به خولى بن یزید سپرد. پیش از آن، حسین علیه السلام به وسیله شمشیر، چندین ضربه خورده بود.[989]
17/9-3 مشارکت سِنان و خولى
473. شرح الأخبار: حسین علیه السلام، زخمهاى فراوانى برداشته بود؛ امّا با همه ناتوانى بر اثر آن زخمها، ایستاد. دشمنان، مدّتى دراز از نزدیک شدن به او، خوددارى کردند. سپس، او را در میان تیرهاى خود گرفتند و سِنان بن انَس نَخَعى، با نیزه به او حمله کرد و آن را در [بدن] او فرو کرد و خولى بن یزید اصبَحى از قبیله حِمیَر، کار را تمام کرد و سرِ امام علیه السلام را [از تن] جدا کرد و نزد عبید اللَّه بن زیاد آورد.[990]
474. سیر أعلام النبلاء: سِنان بن انَس نَخَعى، نیزهاى در تَرقُوه امام حسین علیه السلام، فرو کرد و سپس، آن را [بیرون کشید] و در سینه او فرو بُرد. حسین علیه السلام [بر زمین] افتاد و خولى [بن یزید] اصبَحى، سرش را [از تن] جدا کرد. خدا از آن دو خشنود مباد![991]
18/9 بازگشت اسبِ بىسوار
475. الأمالى، صدوق - به نقل از عبد اللَّه بن منصور، از امام صادق، از پدرش امام باقر، از امام زین العابدین علیهم السلام -: اسب حسین علیه السلام، جلو رفت تا یال و پیشانىاش از خون حسین، رنگین شد، و مىتاخت و شیهه مىکشید. دختران پیامبر صلى اللَّه علیه و آله، شیههاش را شنیدند و بیرون دویدند. اسب را بدون سوار دیدند و فهمیدند که حسین علیه السلام، کُشته شده است.
امّ کلثوم، دختر[992] حسین علیه السلام، [از خیمه] بیرون آمد و در حالى که دست بر سر نهاده بود، ناله مىکرد و مىگفت: وا محمّدا! این، حسین علیه السلام است که بى عمامه و رَدا در صحرا افتاده است.[993]
476. المزار الکبیر - در «زیارت ناحیه مقدّسه» -: و اسبت، به شتابْ گریخت و با شیهه و گریان، آهنگ خیمههایت را کرد. هنگامى که زنان، اسبت را خوار و پریشان، و زین تو را بر آن،
واژگون دیدند، از پرده بیرون آمدند، موهایشان را پریشان کرده، بر گونههاى خود زدند، صورتهاى خود را گشودند و ناله، سر دادند و پس از عزّتمندى، خوار شدند و به سوى قتلگاهت شتافتند.
شمر، بر سینهات نشسته و شمشیرش را در گودىِ گلویت، فروُبرده است و محاسن سپیدت را به دستش گرفته است و با شمشیر هندى خود، تو را ذبح مىکند. حواس تو، آرام گرفته است و نفسهایت، آهسته گشته است و سرت، بر بالاى نیزه رفته است.[994]
[0] محمدی ریشهری، محمد، گزیده شهادت نامه امام حسین علیه السلام بر پایه منابع معتبر، صفحه: 650، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث. سازمان چاپ و نشر، قم - ایران، 1391 ه.ش.
[989] حَمَلَ عَلَیهِ [أی عَلَى الحُسَینِ علیه السلام] فی تِلکَ الحالِ سِنانُ بنُ أنَسِ بنِ عَمرٍو النَّخَعِیُّ، فَطَعَنَهُ بِالرُّمحِ فَوَقَعَ، ثُمَّ قالَ لِخَولِیِّ بنِ یَزیدَ الأَصبَحِیِّ: احتَزَّ رَأسَهُ! فَأَرادَ أن یَفعَلَ فَضَعُفَ فَاُرعِدَ.
فَقالَ لَهُ سِنانُ بنُ أنَسٍ: فَتَّ اللَّهُ عَضُدَیکَ، وأبانَ یَدَیکَ، فَنَزَلَ إلَیهِ فَذَبَحَهُ وَاحتَزَّ رَأسَهُ. ثُمَّ دُفِعَ إلى خَولِیِّ بنِ یَزیدَ، وقَد ضُرِبَ قَبلَ ذلِکَ بِالسُّیوفِ 475 (تاریخ الطبرى: ج 5 ص 453، أنساب الأشراف: ج 3 ص 409).
[990] جُرِحَ الحُسَینُ علیه السلام جِراحاتٍ کَثیرَةً. وثَبَتَ لَهُم وقَد أوهَنَتهُ الجِراحُ، فَأَحجَموا عَنهُ مَلِیّاً، ثُمَّ تَعاوَروهُ رَمیاً بِالنَّبلِ، وحَمَلَ عَلَیهِ سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ فَطَعَنَهُ، فَأَثبَتَهُ، وأجهَزَ خَولِیُّ بنُ یَزیدَ الأَصبَحِیُّ مِن حمیَرَ وَاحتَزَّ رَأسَهُ، وأتى عُبَیدَ اللَّهِ بنَ زِیادٍ 476 (شرح الأخبار: ج 3 ص 155).
[991] طَعَنَهُ [أیِ الحُسَینَ علیه السلام] سِنانُ بنُ أنَسٍ النَّخَعِیُّ فی تَرقُوَتِهِ، ثُمَّ طَعَنَهُ فی صَدرِهِ فَخَرَّ، وَاحتَزَّ رَأسَهُ خَولِیٌّ الأَصبَحِیُّ لا رَضِیَ اللَّهُ عَنهُما 477 (سیر أعلام النبلاء: ج 3 ص 299 و ص 302، الطبقات الکبرى/الطبقة الخامسة من الصحابة: ج 1 ص 473).
[992] صحیح، آن است که امّ کلثوم، خواهر امام حسین علیه السلام است.
[993] أقبَلَ فَرَسُ الحُسَینِ علیه السلام حَتّى لَطَّخَ عُرفَهُ وناصِیَتَهُ بِدَمِ الحُسَینِ علیه السلام، وجَعَلَ یَرکُضُ ویَصهَلُ، فَسَمِعَ بَناتُ النَّبِیِّ صلى اللَّه علیه و آله صَهیلَهُ، فَخَرَجنَ فَإِذَا الفَرَسُ بِلا راکِبٍ، فَعَرَفنَ أنَّ حُسَیناً علیه السلام قَد قُتِلَ.
وخَرَجَت امُّ کُلثومٍ بِنتُ الحُسَینِ علیه السلام، واضِعَةً یَدَها عَلى رَأسِها، تَندُبُ وتَقولُ: وا مُحَمَّداهُ! هذَا الحُسَینُ بِالعَراءِ، قَد سُلِبَ العِمامَةَ وَالرِّداءَ 478 (الأمالى، صدوق: ص 226 ح 239، روضة الواعظین: ص 209).
[994] وأسرَعَ فَرَسُکَ شارِداً، وإلى خِیامَکَ قاصِداً، مُحَمحِماً باکِیاً. فَلَمّا رَأَینَ النِّساءُ جَوادَکَ مَخزِیّاً، ونَظَرنَ سَرجَکَ عَلَیهِ مَلوِیّاً، بَرَزنَ مِنَ الخُدورِ، ناشِراتِ الشُّعورِ، عَلَى الخُدودِ لاطِماتٍ، لِلوُجوهِ سافِراتٍ، وبِالعَویلِ داعِیاتٍ، وبَعدَ العِزِّ مُذَلَّلاتٍ، وإلى مَصرَعِکَ مُبادِراتٍ، وَالشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِکَ، مولِغٌ سَیفَهُ عَلى نَحرِکَ، قابِضٌ عَلى شَیبَتِکَ بِیَدِهِ، ذابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ، قَد سَکَنَت حَواسُّکَ، وخَفِیَت أنفاسُکَ، ورُفِعَ عَلَى القَنا رَأسُکَ 479 (المزار الکبیر: ص 504 ح 9).