قسمت اول
??سخن در باره بیت شیرازی و «[آیت الله] سید محمد شیرازی» و برادر او آ«سیدصادق» فرزندان آیت الله حاج سید میرزا مهدی شیرازی ره – از نوادگان مرحوم میرزا حبیبالله شیرازی (برادرِ میرزا حسن شیرازی صاحب فتوای معروف تحریم تنباکو) - است.
بعد از رحلت مرحوم آیت الله میرزا مهدی شیرازی داستان بیت شیرازی بیش از پیش سر زبانها افتاد و هموراه در عراق و ایران مورد توجه و نقد و داد و قال و کشمکش و اتهامهای سنگین بوده است.
سؤال اصلی این است بیت شیرازی و اطرافیان او چه اشکالاتی دارند که اینقدر در باره آنها حرف و حدیث زیاد شد؟ اصلاً انحرافات بر شمرده شده برای آنها چیست و چرا از نگاه برخی اساتید حوزه بسیار خطرناک قلمداد شده؟ چه مشکلی دارند؟
در واقع هدف از این مقال در گام نخست برشمردن اشکالات کلی و مهم که از سوی مخالفان آنها ارائه شده و راهحلهایی برای رفع یا داوری به قدر استطاعت است.
تأکید میکنم من به زندگی شخصی افراد به هیچ وجه کاری ندارم و آنچه مورد توجه خواهد بود چیزی است که به زندگی مردم و امور آنها مربوط است. همچنین بحث من ان شاء الله ژورنالیستی و عوامفریبانه نخواهد بود و دنبال چیزهای ناپیدا نیز نخواهم بود!
برخی اشکالات مبنایی و برخی راهبردی است. اهم اشکالات به قرار ذیل است:
?? اشکال اول: تغییر خطرناک در نحوه انتخاب و معرفی مرجعیت شیعه
در شیعه بر اساس مبانی فقهی مرجعیت بر عهده فقیه اعلم است. یعنی برای مرجعیت دو شرط مطرح است: 1. فقیه و مجتهد مطلق (نه متجزی) بودن؛ 2. اعلم بودن. زیرا مراجعه به مرجع تقلید تنها برای ناآگاهان جایز است و مراجعه از باب رجوع جاهل به عالم است و چون مسئله تقلید بسیار مهم و به عاقبت انسان و زندگانی پس از مرگ تا ابد مربوط است، به حکم مسلم عقل میباید به کارشناس اعلم مراجعه کرد.
پس از رحلت آیت الله میرزا مهدی شیرازی که عالم و مرجع اهالی کربلا و مورد احترام عموم علمای نجف و مورد وثوق آنان بود، پسرش که کمتر از 40 سال داشت ادعای مرجعیت کرد. این ادعا در حالی بود که هنوز بحث اجتهاد او در سطح عموم کارشناسان مطرح نشده و در کانون توجه و کنکاش نبود. این حرکت او عموم علما و کارشناسان مسله فقه را حیرت زده کرد و در وهله نخست این سؤال بروز کرد که بر فرض اجتهاد، چطور او میتواند ادعای مرجعیت کند با وجود آن همه مراجع و اساطین معروف در نجف!
(در زمانی که او (متولد 1928) اعلام مرجعیت کرد (حدود 1960)، مراجع ذیل که بعضاً کهنسال و بسیار مقبول بودند، حضور داشتند:
مرحوم امام خمینی ره، آیت الله سید محسن حکیم متوفی 1970، آیت الله سید ابوالقاسم خویی متوفی 1992، آیت الله میرزا حسین فقیه سبزواری م 1967، آیت الله شاهرودی م 1974، آیت الله سیدمحمدهادی میلانی م 1974، آیت الله گلپایگانی م 1993، آیت الله مرعشی نجفی م 1990، آیت الله اراکی1994، آیت الله سیدعبد الاعلی سبزواری م 1994، آیت الله سید احمد خوانساری م 1985، آیت الله سید عبد الله شیرازی م 1984، و ....)
رسم بین علمای شیعه چنین بود که بعد از فوت مرجعی اگر مرجعیت او عام بود و به اصطلاح بر مراجع دیگر سر بود، علمای حوزه جلسه میگذاشتند و مرجع بعدی را معرفی میکردند. روال علمای شیعه این بود که از مرجعیت ابا داشتند و حتی المقدور تلاش میکردند اگر فرد دیگری را در حد میدیدند، گردن او بندازند و مثالهای این سبک رفتاری بسیار بود. گذشته از این معمولاً مرجعی که انتخاب میشد جزو اساتید مطرح و برتر حوزه و مشهور و معروف بین اساتید و عموم حوزویان بود و از این رو با انتخاب او خیلی سریع همه به فرد منتخب رجوع میکردند و وهن و طعنی در این کار بروز نمیکرد.
در هر حال، این حرکت او سبب شد بسیاری به استاد او رجوع کنند و در باره علمیت این جوان زیر چهل سال پرس و جو نمایند. استاد او یعنی آیتالله شیخ یوسف خراسانی حائری ره – که نزد علمای نجف شناخته شده و محترم بود - در جواب اعلام کردند که «سید محمد شیرازی قطعاً مجتهد نیست و تقلید از او جایز نیست.»
پس از استاد او آیتالله العظمی خویی - بزرگ حوزه علمیه نجف و یکی از مراجع وقت - و آیتالله سید محمود شاهرودی نیز مسئله ورود کرده و صلاحیت او را رد کردند. البته ردّیات و عدم احرازهای این بزرگواران در مورد اصل اجتهاد او بود نه اعلمیت و مرجعیت که مرحله بسیار بالاتری است.
این را نیز عرض کنم که پس از این اظهار نظرها، متأسفانه برخی اهالی کربلا تندیهای به آیت الله شیخ یوسف حائری و آیت الله خویی و برخی دیگر از بزرگان و مراجع روا داشتند که داستان غمانگیزی دارد!
بعدها امام خمینی ره نیز که در ایام تبعید در نجف ساکن شده بود، تصمیم گرفت در این خصوص مطلبی بنویسد. پدرم ، مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدعلی جواهری، که درس او در نجف حاضر میشد، نقل کرد – بر اساس آنچه در ذهنم مانده - من با چند نفر که مجموعاً دو ماشین شدیم از کربلا رفتیم نجف و با امام صحبت کردیم و ایشان را قانع کردیم که به این قضیه وارد نشوند و ایشان نیز پذیرفت. (البته بعدها در ایران گرایش سیاسی مرحوم ابوی با او بسیار تفاوت کرد).
در هر صورت این داستان به جایگاه بیت و به ویژه شخص آسید محمد آسیب جدی زد. البته بعد با استقبال خوبی که آسیدمحمد شیرازی از امام هنگام ورود به کربلا انجام داد و حتی محل نماز خویش را در کربلا به امام راحل سپرد، جایگاه او کمی ترمیم شد.
بیت شیرازی پس از اختلاف با رژیم بعث ابتدا به کویت رفته و بعد از پیروزی انقلاب به ایران آمدند. آسید محمد در ایران سالیان طولانی به تدریس ادامه داد تا اینکه در سال 1380 بدورد حیات گفت. نکته قابل توجه این است که با وجود اختلافات او با رهبر معظم انقلاب، رهبر معظم در پیامی درگذشت او را تسلیت گفتند و در متن پیام او را «آیت الله» خطاب کردند.
نگارنده عمداً در مراحل نخست ادعای مرجعیت عنوان «آیت الله» را برای او به کار نبرد؛ زیرا آیت الله بودن او در آن مقطع مخدوش و از سوی علمای طراز اول مردود بود، لیکن به کار بردن این عنوان به مناسبت تأییدهایی که بعدها از سوی علما برای او شد، مانعی ندارد.
یادآور میشویم که عنوان «آیت الله» بر اجتهاد دلالت دارد نه مرجعیت و برای مرجعیت باید اعلمیت یا در حد اعلمیت او اثبات شود که در اشکال دوم به آن خواهیم پرداخت.
روند اظهار مرجعیت او بعد از درگذشت او در خصوص برادرش آسیدصادق نیز تکرار شد؛ البته جایگاه او به لحاظ سن و سال و سابقه حضور در درس و تأیید برادرش که استادش به شمار میرفت، بسیار بهتر از خود آسیدمحمد در زمان اظهار مرجعیت بود، ولی ناقدان مدعیاند که این نحو جانشینی این پیام را به دیگران مخابره کرد که مرجعیت نباید از بیت شیرازی خارج شود و در حقیقت مرجعیت در این بیت موروثی شده که این اتهام از نظر حوزویان طعن سنگینی به شمار میرود. برای رفع این اتهام میباید قبل از ادعای مرجعیت، مراتب فضل مدعی مرجعیت برای عموم اساتید آشکار شود، ولی در مورد آسیدصادق چنین اتفاقی نیفتاد؛ زیرا او در زمان درگذشت برادرش – به هر دلیل - جایگاه شناخته شدهای بین اساتید سطح عالی حوزه نداشت و چهره علمی ممتاز تلقی نمیشد ( توجه کنیم مطلب مرجعیت است نه اجتهاد).
شاید یکی از علتهای این برداشت برای برخی اساتید سطوح عالی حوزه، تکرار جانشینی خودخواسته پس از رحلت پدر، از سوی برخی آقازادههای دیگر بود که سالیانی بعد اتفاق افتاد. این اساتید ادامه این روند در بیوت علما را که شاید بتوان از آن با «رانت آقازادگی» یاد کرد، برای مذهب تشیع انحرافی و خطرناک تلقی کردند.
به نظر میرسد این نقد به لحاظ عقلایی کاملاً وارد باشد؛ به هرحال، در یک حوزه علمیه که دهها مجتهد مسلم و مطلق و به نام مشغول تلاش علمیاند، باید معرفی مرجعیت علمی حساب و کتاب داشته باشد و چنین نباشد که یک فرد بتواند به راحتی چنین ادعایی کند؛ زیرا زمینه سوء استفاده در این روند کاملاً منطقی و سوء استفاده در چنین منصبی بسیار بسیار خطرناک است و هیچ کس نمیتواند اهمیت جایگاه مرجعیت و تأثیرگذاری آن را انکار کند. در دانشگاهها اگر استادیاری بخواهد به مرحله بالاتر یعنی دانشیار ارتقا یابد، میباید کارنامه علمی ارائه کند. بعد از دانشیاری نیز برای ارتقا به مرحله استاد تمامی ارائه کارنامه متناسب ضروری است. بله ممکن است در برخی مراحل تقلبی صورت پذیرد ولی احتمال تقلب در همه مراحل بسیار نادر و بعید است. در این خصوص حتی اگر مراتب فضل استادیاری آشکار و لیاقت او به لحاظ توانایی علمی محرز باشد، باز ارائه کارنامه شرط است. اگر در دانشگاه روند ارتقا چنین است، آیا معقول نیست در حوزه علمیه و در مسئله مرجعیت که بسیار بسیار خطیرتر و مهمتر از ارتقای دانشگاهی است، چنین پالایش و ارزیابیای صورت پذیرد؟ ناقدان میگویند چنین ارزیابیای در روند سنتی انتخاب مرجعیت همواره برقرار بوده و نحوه ورود آسیدمحمد خروج از این روند منطقی و دقیق و سختگیرانه بوده و بعد از او نیز ادامه یافته است.
?? ادامه دارد.