یادداشت‌‌های جواهری

827) نقدی بر اضافات تفسیری در ترجمههای قرآن

* در باره اضافات تفسیری در ترجمه های قرآن:

ترجمه این دو آیه از قران را با هم مقایسه کنید:
أَ ثُمَّ إِذَا مَا وَقَعَ ءَامَنتُم بِهِ ءَالَْانَ وَ قَدْ کُنتُم بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ(یونس، 51)
ترجمه صفوی: وانگهى، آیا هنگامى که عذاب دررسید، به قرآن ایمان مى ‏آورید؟ آیا اکنون ایمان مى‏ آورید تا عذاب از شما برداشته شود، در حالى ‏که پیش از آن مى ‏خواستید هرچه زودتر به سراغتان آید؟
فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَمَا سَأَلْتُکمُ مِّنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلَّا عَلىَ اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ(72)
ترجمه صفوی: و اگر از دعوت من روى برتافتید، زیانى متوجّه من نمى ‏شود، زیرا من مزدى از شما نخواسته‏ ام. پاداش من جز بر عهده خدا نیست. من فرمان یافته ‏ام که از جمله کسانى باشم که در برابر خدا تسلیم ‏اند و کارهاى خود را به او سپرده ‏اند.
* اگر ترجمه های فوق را با آیات به دقت تطبیق دهید، در ترجمه نخست اضافه «تا عذاب از شما برداشته شود» و در ترجمه دوم «زیرا من مزدی از شما نخواسته‌ام»‌ جلب توجه می‌کند. مشکل این است که هیچ یک از دو اضافه توضیحی از متن ترجمه جدا نشده‌اند و مخاطب می‌پندارد این‌ها جزو قرآن است.
اضافه تفسیری آیه 72 به نظر صحیح است و توجیه گر صدر و ذیل آیه، ولی در خصوص اضافه تفسیری نخست جای مناقشه وجود دارد.
اولا: ایمان امری درونی و غیر اختیاری و تسلیم امری اختیاری است. آنچه در دنیا از انسان خواسته شده صرفاً‌ ایمان نیست بلکه ایمان و تسلیم توأمان است. ممکن است کسی به هردلیل به وجود خدای واحدِ احد اطمینان پیدا نکند و تنها از روی احتیاط و جلوگیری از خسارت شدید ملتزم به مقتضیات داده‌های ظنی خود باشد؛ یعنی با خود بگوید: من بالاخره نفهمیدم خدا هست یا نه، ولی اگر باشد و من ایمان نداشته باشم، خسارتم در قیامت بسیار شدید خواهد بود؛ بنابراین احتیاط کرده و فرض می‌کنم خدا قطعا وجود دارد و مطابق دستورهای نسبت داده شده به او عمل می‌کنم، یعنی نماز می‌خوانم، روزه می گیرم و ...؛ اگر خدا وجود داشته باشد، من جزو کسانی خواهم بود که به دستورهای او عمل کرده‌اند و اگر وجود نداشته باشد، ضرر زیادی نکرده‌ام. درست مانند بیمه کردن وسیله نقلیه که اگر تصادفی شد، بتواند استفاده کند و اگر تصادفی نشد، حداقل خیالش راحت است و این شیوه عقلا در خسارت‌های مهم است.
در این گونه موارد ایمان قطعی نیست ولی تسلیم قطعی است و همین مقدار کافی است؛ زیرا اطمینان و علم امری درونی است و اختیاری نیست؛ یعنی چنین نیست که کسی بگوید من الآن به خدا اطمینان پیدا می‌کنم و یا برعکس! اما در قیامت انسان به وجود خدا و غیبیات اطمینان پیدا می‌کند و ذره‌ای شک در آن راه نخواهد یافت؛ از این رو ایمان آوردن او قطعی و غیر اختیاری است اما قصه تسلیم امر دیگری است و در آیه سخنی از تسلیم نیست بلکه سخن از ایمان است. بنابراین، توضیح تفسیری «تا عذاب از شما برداشته شود»‌ نادرست است؛ زیرا به تسلیم ارتباط دارد نه ایمان و البته اصل «تسلیم» در قیامت نیز محل بحث است که اساساً‌ آیا فرض عدم تسلیم نیز ممکن است یا خیر؟ زیرا در آن‌جا اختیاری برای انسان کافر نیست که بخواهد تسلیم باشد یا نباشد.


826) نسبت فهم قرآن و حدیث و زبان عربی قدیم

در گروهی علمی بین دو نفر از فضلا چنین بحثی رد و بدل شد:

نفر اول: ... زبان عربی عصر نزول از کجا گرفته شد؟ از آیات و احادیث یا از غیر این ها؟ اگر از آیات و احادیث گرفته شده باشد، پس برای فهم ثقلین، محتاج غیرثقلین نیستیم؛ امّا اگر از غیر آیات و احادیث گرفته شده باشد، مشکل داریم؛ زیرا غیر ثقلین، در گفتارشان معصوم نیستند که بتوان از گفتار آن ها، قواعد ادبیّات عرب را بدون اشکال استخراج کرد. بالاخص گرفتن قواعد زبان از شعر، اوج حماقت است؛ چون در شعر، معمولاً قواعد ادبیّات، شکسته می‌شود.
وقتی حجم انبوهی از آیات و احادیث داریم که می‌توان ادبیّات عربی عصر نزول را از آن استخراج، چرا برویم سراغ اشعار عرب جاهلی و امثال آن؟

نفر دوم:
اگر زبان عربی قرآن و روایات و به ویژه قرآن با زبان عربی مردم زمان نزول تفاوت فاحش و گسترده ای داشت به نحوی که بتوان آن ها را دو زبان نامید؛ قاعدتاً و منطقاً آقا رسول الله ص اول باید یک کلاس زبان عربی قرآن برای مردم برگزار می کردند؛ بعد قرآن را برایشان می خواندند. آیا چنین چیزی در تاریخ یا روایات داریم؟اگر نبوده آیا نمی توان نتیجه گرفت؛ زبان عربی قرآن و روایات همان زبان عربی قوم در زمان نزول بوده؟ حالا بله یکجا یک کلمه ای نیز در قرآن یا یک روایت استعمال شده باشد که راوی معنایش را نداند و از معصوم ع بپرسد!

نفر اول: زبان عربی مبین، زبان وحیانی است؛ یعنی زبان بشر ساخته نیست. زبانی است که اوّل بار آدم ع با آن حرف زد در بهشت. بعد که هبوط کرد، زبانش به سریانی تغییر کرد. آنگاه زبان عربی مبین، بر اسماعیل ع وحی شد. و با اندک تغییراتی، شد زبان عربی فصیح عصر نزول. امّا قرآن با زبان عربی مبین نازل شد نه عربی فصیح.
زبان عربی زبان مبین خود وحی است. لذا ما با زبان خود وحی، کلام وحی را فهم می‌کنیم نه با زبان زید و عمرو و بکر و ... .

*********

مطالب بالا حاوی نکات مهمی است و البته لازم است به نکات مهم دیگری نیز توجه شود:

1. قرآن بر اساس زبان عربی مبین (بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ) نازل شده است؛ یعنی عربی روشن و گویا. یعنی عرب کلمات را می‌شناخت و ترکیب‌ها را درمی‌یافت، هرچند به دلیل بلندای محتوا معنا را درک نکند. مثلا در آیه «کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ» عرب معانی ظاهری را درمی‌یافت هرچند معنای مراد را در نیابد؛ زیرا لسان عرب می‌تواند از طریق استعاره ظرف معارف بلند قرآنی باشد.

2. قرآن به زبان عربی فصیح بلکه بر اساس افصح کلمات و ترکیب‌هاست و از زبان مشترک (زبان ادبی فصیح یا زبان فرهنگی حاکم بر طبقه فرهنگی عرب جاهلی حجاز با مرکزیت زبان قریش) سود برده است؛ از این رو حتی برخی از قریشی‌ها معانی برخی کلمات را در نمی‌یافتند و از دیگران می‌پرسیدند.

3. مقصود از زبان مشترک بر اساس فقه اللغة رمضان عبدالتواب:‌

«نخستین ویژگی زبان مشترک این است که از سطح عامه مردم بالاتر است؛ بدین معنا که عامه مردم در مکالمات خود از آن استفاده نمی‏کنند و اگر بشنوند کسی با این زبان سخن می‏گوید، او را در سطحی بالاتر از فرهنگ و دانش خویش می‏شمارند. زبان عربی مشترک که آثار ادبی به آن نوشته شده است و شاعران و سخنوران در قالب آن شعر سروده و سخن سراییده‏اند نیز در سطحی بالاتر و پیشرفته‏تر از آن بود که عامه عرب بتوانند آن را به‏ کار بندند...».

4. استخراج قواعد در درجه نخست از خطابه‌ها و اشعار و سخنان عرب جاهلی و مخضرمین (مشترک بین جاهلی و اسلام) است. در این مسئله اختلاف است که آیا می‌توان از قرآن هم قواعد را استخراج کرد یا خیر؟ سبب این اختلاف این است که اگر قرار باشد قرآن را بفهمیم، لازم است در درجه اول معانی و ترکیب‌ها را در لسان عربی مردم زمان نزول دریابیم و سپس بر قرآن عرضه کنیم و از طریق کاربردشناسی تغییرات احتمالی را بر اساس قرائن و بسامد کاربست واژگانی قرآن دریابیم. توضیح بیشتر این‌که برای دریافت معانی واژگان مسیر دو مرحله‌ای را طی می‌کنیم:‌ نخست کشف معنا در استعمالات عرب و دیگر: معانی آن بر اساس کاربست قرآنی؛ زیرا ممکن است قرآن واژگان و ترکیب‌ها را با دقت و ظرافت بیشتری به کار برده باشد که نمونه آن را در «مرأة»‌ و «زوجة»‌ می‌بینیم. البته این احتمال نیز وجود دارد که این دقت‌ها بر اساس استعمال عرب باشد لیکن به دلیل نابودی منابع عملا از دسترس ما دور مانده باشد.

5. شعرا در اشعار خود گاه و به صورت نادر کلمات را مرخم به کار می‌برند و در بسیاری موارد در تقدیم و تأخیر جایگاه‌های نحوی نظم عادی را برهم می‌زنند ولی این مقدار انحراف از قواعد به شمار نمی‌رود؛ از این رو استخراج قواعد از اشعار بجاست.

6. نکته مهم این است که گاه بین استعمال قرآنی و قواعد عربی تعارض ظاهری دیده می‌شود. در این موارد، برخی به سرعت قواعد را متهم کرده و از کاربست قرآنی قاعده استخراج می‌کنند، لیکن این برخورد تنها زمانی صحیح است که نتوان به روش‌های بلاغی و زیبایی‌شناختی انحراف مثلا نحوی قرآن را توجیه کرد؛ زیرا بسیاری موارد مانند تضمین، التفات، و ... انحراف از قواعد دیده می‌شود که وجه بلاغی دارد. بله اگر موردی یافت شد که نتوانستیم به هیچ طریقی آن را توجیه کنیم، در مقام تعارض استعمال قرآن بر قواعد برتری دارد؛ زیرا زمان استخراج قواعد بسیار متأخر از قرآن است و منابع مورد استفاده در استخراج قراعد نیز به لحاظ سندیت به هیچ وجه قابل قیاس با قرآن نیست و چنان که می‌دانیم برخی پژوهش‌گران در منابع عربی برجای مانده از زمان جاهلیت خدشه وارد کرده‌اند.


825) نگاهی تازه به معنای «لباس» در قرآن

در این آیات دقت کنید:

اعراف، 26-28:

یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (26) یا بَنِی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَیْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (28)

بقره، 187: أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ...

نحل، 112: وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً کانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما کانُوا یَصْنَعُونَ

سؤال: منظور از «لباس» چیست؟

روشن است که در «لباس التقوی» و «لباس الجوع و الخوف» و مانند این ها «لباس» استعاری است برای پوششی فرامادی.

لیکن مقصود خدای متعال از «أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ »‌ و «یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما » چیست؟

غالب یا همه مفسران کلمه «لباس»‌ را در این آیات لباس مادی و همین چیزی که عورت انسان را می‌پوشاند، تلقی کرده‌اند؛ یعنی خدای متعال برای انسان لباس قرار داد که خود را بپوشاند و شیطان با فریب حضرت آدم و حوا- علی نبینا و آله و علیهما السلام- آن‌ها را برهنه کرد.

نگاه نو به معنای «لباس»

اگر قرائن آیات به خوبی بررسی شود، می‌توان دریافت که به احتمال قوی (والله العالم) لباس در این آیات برخلاف نظر مفسران، مادی نیست بلکه چیزی معنوی است؛ چیزی از صفات فطری و نهادینه شده در انسان که او را از زشتی دور می‌کند.

در سوره اعراف لازم است به نکات زیر توجه شود تا معنای لباس به درستی فهم شود:

1. ذلِکَ مِنْ آیاتِ اللَّهِ؛ این لباس ( اگر مرجع «ذلک» را لباسی بدانیم که "خدا نازل فرمود: قَدْ أَنْزَلْنا) به قدری مهم است که در زمره معجزات و نشانه‌های الهی است.

2. چرا خدای متعال از «انزلنا»‌ استفاده فرمود و چرا به جای آن از واژه‌های دیگری مانند: جعل، خلق و ... استفاده نکرد؟ به نظر می‌رسد مفسران برای توجیه این کاربست و برقرار تناسب با معنای مادی لباس خود را به زحمت انداخته‌اند؟ .....

3. عبارت «لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما » (تا به آن‌ها بنمایاند) نشان می‌دهد تا زمانی که لباس از آن‌ها نزع و برکنده نشده بود، آن‌ها خبری از «سَوْآت» خود نداشتند؛ همان که مفسران به عورت ترجمه کرده‌اند و قرینه آن در آیه 22 سوره اعراف است: فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّة....؛ یعنی آن‌ها تازه بعد از خوردن از آن شجره که میوه درخت یا گیاه است، تازه متوجه سؤآت خود شدند و شروع کردند به پوشاندن آن‌. مفسران این سؤات را «شرمگاه»‌ و «عورت» ترجمه کرده‌اند.

به طور طبیعی حضرت آدم ع از وضع خود با اطلاع است ولی مطابق این قرائن نزع لباس باعث شده او از شرمگاهش مطلع شود؛ بنابراین، لباسی که شیطان از آن‌ها برکنده، نمی‌توانسته لباس مادی باشد و نشان می‌دهد زبان قرآن در خصوص «لباس»‌ کنده شده از حضرت آدم و حوا ع استعاری است؛ یعنی چیزی که اولا:‌ معنوی است و ثانیا:‌ به سبب وجود آن، آن دو از «سؤات» خود خبر نداشته‌اند.

از طرفی قرآن می‌فرماید: یا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُوارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْرٌ ؛ ما برای شما لباسی نازل کردیم که اولا: موجب می‌شود «سوآت» شما پوشیده بماند و ثانیا: موجب زیبایی شما می‌شود. بعد از تذکر می‌دهد که تقوا بهترین لباس است. در جوار تقوا بودن این لباس نازل شده به ما می‌فهماند (والله العالم) که این لباس نیز اولا: معنوی است و ثانیا: چیزی است که موجب می‌شود انسان سؤآت خود را بپوشاند و خود را بیاراید.

پس تا این‌جا «لباس»‌ که نام یک پوشش مادی است، برای سه چیز متفاوت استعاره شده است:

اول: لباس نزع شده از حضرت آدم و حوا ع که باعث شده بود اصلا متوجه زشتی خود نباشند و یا اساسا مانع ایجاد زشتی در آن‌ها شده بود که با نزل آن زشتی برایشان آشکار شد.

دوم: لباسی که خدا بر انسان نازل کرد که جزو آیات الهی است و موجب می‌شود انسان به پوشاندن زشتی‌هایش اهتمام ورزد و خود را بیاراید یا جمال خود را فطرتا پسندیده دارد.

سوم: «تقوا»‌ که صفتی اکتسابی در انسان است. با تقوا جلو زشتی‌ها گرفته می‌شود.

بر این موارد می افزاییم: مرد لباس زن و زن لباس مرد است؛ یعنی لباس استعاره است بر صفتی خدادادی در زن و مرد که به طور طبیعی و جبلی زشتی‌ها و نقص‌های هم را می‌پوشانند و همدیگر را کامل‌ و بدون زشتی و نقص جلوه‌گر می‌سازند. این زشتی و نقصی که با ازدواج پوشانده می‌شود قابل تفسیر است و می‌تواند نطاق وسیعی داشته باشد.

نتیجه این که اولا: لباس در آیات فوق به معنای مادی نیست و قرائن بر آن شهادت می‌دهد (والله العالم)

ثانیا: با فرض استعاری بودن نیز استعاره از یک معنای معنوی یکسان نیست بلکه استعاره از معانی متعدد معنوی است که بر اساس سیاق حدس زده می‌شود.


824) نگرشی نو به آیه نفر

- نگرشی نو به آیه نفر

وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (توبه، 122)
و مؤمنان را نسزد که همگى [به سوى جهاد] بیرون روند؛ چرا از هر جمیعتى گروهى [به سوى پیامبر] کوچ نمى‏کنند تا در دین آگاهى یابند و قوم خود را هنگامى که به سوى آنان بازگشتند، بیم دهند باشد که [از مخالفت با خدا و عذاب او] بپرهیزند.


- چند سؤال در باره آیه:

1. آیا این آیه با آیات قبل و بعد با هم و همزمان نازل شده است و آیا این مسئله در محتوا تأثیرگذار است؟
آیات قبل و بعد:
ما کانَ لِأَهْلِ الْمَدِینَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ یَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ لا یَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ لا یُصِیبُهُمْ ظَمَأٌ وَ لا نَصَبٌ وَ لا مَخْمَصَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ لا یَطَؤُنَ مَوْطِئاً یَغِیظُ الْکُفَّارَ وَ لا یَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَیْلاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ إِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ (120) وَ لا یُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً وَ لا یَقْطَعُونَ وادِیاً إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (121)
وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ (توبه، 122)
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفَّارِ وَ لْیَجِدُوا فِیکُمْ غِلْظَةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ (123)
باید توجه داشت که صدر و ذیل آیه بر اساس سیاق این آیات که در برخی ترجمه‌ها انعکاس یافته(مانند ترجمه فوق) از یک جنس نیست؛ اگر صدر مربوط به جهاد باشد، ذیل نیز به مقتضای موعظه دیگران که در مقطع زمانی جنگ، تشویق به شرکت در نبرد علیه تجاوزگر است، خود نیز باید در جنگ شرکت کنند تا مصداق «لم تقولون ما لاتفعلون» نشوند. از سوی دیگر، جنگ امری کوتاه‌‌مدت است و سفر برای تفقه در دین بلند مدت و این دو از یک جنس نیستند و از همین رو نیز قابل جمع‌اند؛ از این رو ظاهرا این آیات با هم نازل نشده‌اند و سیاق مشترکی ندارند و قرینه این نقد بر نگرش مشهور، قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی است (تفسیر زیبایی‌شناختی روشی).
اگر این تفسیر جدید را بپذیریم، نگرش به آیه کلاً عوض می‌شود و صدر آیه تعریض خواهد بود؛ یعنی: نمی‌گویم همه شما بروید و درس دین بخوانید، ولی دست‌کم شماری از خودتان را برای دین آموزی و تبلیغ دین راهی کنید. اما چرا یک طائفه؟

2. برخی عالمان اصول از این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد بهره گرفته‌اند، لیکن ظاهر آیه برخلاف آن است و نشان می‌دهد در امور دین خبر واحد حجت نیست. توضیح این‌که: آیه می‌فرماید از هر فرقه‌ای یک «طائفه‌» عازم سفر شوند که درس دین بیاموزند و چون به وطن برگشتند، آن‌ها را موعظه کنند. منظور از «طائفه» چه حدودی از جمعیت است؟ ثعالبی در باره تعداد نفرات یک جمعیت آورده است:
«فصل فی ترتیب جماعات الناس، و تدریجها من القلة إلى الکثرة على القیاس و التقریب‏:
نَفَرٌ، و رَهْطٌ، و لُمَّةٌ، و شِرْذِمَةٌ، ثم قَبِیل، و عُصْبَة، وَ طائِفة، ثم ثُبَةٌ، و ثُلَّةٌ. ثم فَوْجٌ، و فِرْقَةٌ. ثمّ حِزْبٌ، و زُمْرَةٌ، و زُجْلَةٌ. ثم فِئَام، و حَزِیقٌ، و قِبْصٌ، و جِیلٌ.» (فقه اللغة، ثعالبی، ص: 246)
بر اساس گفته ثعالبی «طائفه» بیش از سه نفر است و در مراتب بالاتری از نفر و رهط و لمه و شرذمه است و سه نفر مشمول «نفر» و امثاله است. 
آیه می‌فرماید تبلیغ لازم است گروهی باشد (والله العالم) که وقتی برای انذار برمی‌گردند به سوی مردم، مردم از همصدایی آن‌ها به نقل قولشان اطمینان پیدا کنند؛ یعنی مثلا اگر یکی از مبلغان و دین‌شناسان مطلبی می‌گوید، اگر دیگر مبلغان در برابر آموزه‌ القا شده از سوی او سکوت کنند، نشان دهنده درستی مطلب او است  و گذشته از این و افزون بر آثار روانی تبلیغ گروهی و همصدایی، مردم فرصت دارند که برای اطمینان به پرس و جو بپردازند و از صحت مطالب اطمینان پیدا کنند؛ و این با خبر واحد متفاوت و به نوعی مصداق خبر مستفیض است؛ پس هیچ دلیلی برای خبر واحد تلقی کردن آن وجود ندارد.

تذکر:

ساعاتی پس از گذاشتن این پست، یکی از عزیزان فرهیخته دیدگاه خویش را برایم فرستاد. جهت استفاده دیگران در ذیل قرار می‌دهم و البته توضیح کوتاهی نیز اضافه می‌کنم، تا قضاوت را برای مخاطبان آسان‌تر کرده باشم:
... [ابتدای نامه که مشتمل بر لطف بزرگوارانه این عزیز است، حذف شد]...

راجع به مطلب اخیر کانال [منظور کانال ایتایی است که همین پست در آنجا نیز به اشتراک گذاشته شده بود با آدرس ذیل https://eitaa.com/jotting
پست 410]:
1. این تحلیل، از لحاظ رویکرد بلاغی و استقلال سیاقی، نوآورانه است و برخلاف تفسیر مشهور، آیه 122 را نه به عنوان «استثناء از وجوب جهاد»، بلکه به عنوان بیان وظیفه‌ای مستقل (فریضه تفقه و تبلیغ) معرفی می‌کند.

با این حال، بسیاری از مفسران مانند، علامه طباطبایی و... سیاق آیات را مرتبط دانسته‌اند، بدین صورت که آیات قبل از لزوم مشارکت در جهاد سخن می‌گویند، اما آیه 122 استثنایی برای «ضرورت بقای برخی» جهت تعلیم دینی و تبلیغ ذکر می‌کند.

در واقع، این آیه ناظر به تنظیم اجتماعی و تقسیم وظایف است. همه نمی‌توانند جهاد بروند؛ بخشی باید به امر دین رسیدگی کنند. این برداشت با سنت اسلامی نیز هم‌خوانی دارد.

هرچند نگرش حضرتعالی از جهت بلاغی خلاقانه است، اما به نظر میرسد نادیده گرفتن پیوستگی سیاق و لایه کاربردی آیه (تقسیم وظایف در امت اسلامی) کاستی روش‌شناختی دارد.

2. این تحلیل در توصیف لغوی "طائفه" دقیق و قابل اتکاست، و نقد درستی به استفاده برخی اصولیون از این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد وارد می‌کند.

در علم اصول، استناد به این آیه برای اثبات حجیت خبر واحد محل مناقشه بوده و این نقد ریشه‌دار است.

نقطه قوت تحلیل در این است که تبیین می‌کند چگونه انذار جمعی با پذیرش اجتماعی و عرفی منجر به وثوق می‌شود و در نتیجه، ماهیت آن از خبر واحد به خبر مستفیض تغییر می‌کند.

البته باید توجه داشت که آیه در مقام اثبات روش استنباط احکام یا حجیت نوع خاصی از نقل نیست؛ بلکه صرفاً توصیف یک سازوکار تبلیغی در جامعه است، لذا اثبات یا نفی حجیت خبر واحد از این آیه به دقت بیشتری نیاز دارد.(تحمیل مفاهیم اصولی به آیه‌ای که کارکرد اجتماعی-تبلیغی دارد، نه فقهی یا اصولی به‌صورت مستقیم)
[لطف پایانی نگارنده پیام نیز حذف شد. با تشکر از ایشان]
?? توضیح تکمیلی نگارنده:
در بحث تفسیر زیبایی‌شناختی روشی - که در این کانال پیش‌تر به بحث گذاشته شده بود- یادآور شدیم که یکی از مشکلات تفاسیر موجود بلکه یکی از مشکلات جدی آن‌ها «نادیده گرفتن قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی»‌ است. عطف زیبایی‌شناختی به بلاغی به جهت تفاوت‌هایی است که بین آن‌ها وجود دارد و حقیر مقاله علمی‌پژوهشی مستقلی در این باره نگاشته است و در همین کانال و در وبلاگ اطلاع‌رسانی کرده است.
ادعای وجود سیاق نگرش مشهور است ولی عدم ارتباط بین صدر و ذیل از دو جهت که منجر به قضاوت فوق الذکر گردید، قرینه غیر دقیق بودن این ادعاست. مخاطب می‌پرسد:
اولاً: نمی‌توان تصور کرد که آن طائفه که قرار است برای جنگ برود، ابتدا در جنگ شرکت کند و بعد از پایان جنگ و مشارکت فعال در آن برای کسب علم حرکت کند؟ به ویژه که در آن زمان جنگ‌ها نهایتاً‌ چند روز یا چند هفته به طول می‌انجامید.
ثانیا:‌ می‌پرسند فرض کنیم تعدادی با استعداد رفتند و در دین تفقه پیدا کردند و به وطن بازگشتند و مشغول موعظه شدند، خب چرا نبایند در جنگ شرکت کنند؟ مگر مبلغان دین در زمان پیامبر اکرم ص در جنگ شرکت نمی‌کردند؟ اصلا عدم مشارکت در دفاع از مردم خود موجب امر به معروف و نهی از منکر نمی‌شود؟
??لطفا به این نکته مهم عنایت کنید:
این آیه از آیات مشهوری است که مفسران و فقیهان و اصولیان بسیار به آن توجه کرده‌اند؛ اگر در چنین آیه‌ای بتوان نگاه نوی داشت، مهم‌تر از دستاورد این تأمل در آیه، نتیجه فرعی آن است و آن این‌که: قرینه بلاغی و زیبایی‌شناختی چقدر در تفسیر مظلوم و مهجور واقع شده و بر این اساس باید تفسیری از نو نگاشت. حقیر در تفسیر زیبایی‌شناختی حضرت موسی ع که جلد نخست آن تقریباً‌ تکمیل شده، موارد متعددی یافتم که لحاظ این قرینه نظریه مشهور مفسران را تخریب کرده است. شمار دیگری را نیز در وبلاگ گزارش کرده‌ام. به نظرم اگر این قرینه مهم مورد توجه مفسران قرار گیرد، در موارد بسیاری دیدگاه‌های تفسیری با تحول روبه‌رو خواهد شد.