بسیاری علاقهمندند از زندگی طلبگی با خبر شوند. در مقابل، برخی نیز متأسفانه زندگی طلبگی را گزینشی و ناجوانمردانه گزارش میکنند؛ از این رو به نظرم رسید دورنمایی از زندگی طلبگی را به تصویر بکشم و تقدیم کنم، امید که در تصویرسازی منصفانه و واقعبینانه عمل کنم. البته پیش از آغاز این تذکر را میدهم که در نگارش این پستها خود را فارغ از قواعد نگارش علمی و مانند آن میبینم و در حقیقت میخواهم گپی دوستانه بزنم.
طلبگی یعنی کار با آیات و روایات. نیّت را فعلاً کار ندارم. از همان اول که فرد طلبه میشود و شروع به آموختن زبان عربی میکند، شواهد قواعد عربی غالباً یا آیات است و یا روایات. جنس آیات نور است و من در این باره در کتاب «اعجاز تأثیری قرآن» (جلد دوم اعجاز بیانی و تأثیری) مفصل نوشتهام ( خواندن این کتاب را که توفیق نوشتنش را از خدا و اهل بیت -علیهم السلام- دارم، به همه توصیه میکنم چون معتقدم دیدگاه شما را نسبت به قرآن تغییر میدهد!). سخنان اهل بیت - علیهم السلام- نیز نور است و اگر کسی زیارت جامعه کبیره را خوانده باشد، به آن اقرار کرده: کلامکم نور و امرکم رشد. پس کار طلبه دائماً و غالباً با این دو نور است و به طور طبیعی و خواسته یا ناخواسته مانند یک عطر فروش که از بوی عطرها کسب فیض میکند و معطر میشود، از نور قرآن و اهل بیت- علیهم السلام- کسب فیض میکند. بعد از فراز یاد شده از زیارت جامع آمده است: و وصیتکم التقوا و فعلکم الخیر. هرکس با قرآن و اهل بیت- علیهم السلام- سروکار داشته باشد، ناخودآگاه به فراوانی به سمت و سوی تقوا گرایش مییابد؛ زیرا دائماً در قرآن و روایات به تقوا سفارش شده است. این یک واقعیت است مگر کسی که ریگی درکفش داشته و نخالگی ظرف دریافتش را پر کرده باشد. هرچه دوز تقوا بالا رود، نتیجه تقوا بیشتر ظاهر میشود: «وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یجَعَل لَّهُ مخَرَجًا وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یحتَسِبُ؛ و هر کس تقواى الهى پیشه کند، خداوند راه نجاتى براى او فراهم مىکند و او را از جایى که گمان ندارد، روزىاش مىدهد» (سوره طلاق, آیات 2-3). دقت کنیم خدا در گرفتاریها راه نجات پیش رویش میگذارد و از جایی که فکرش را نمیکند، به او روزی میدهد. هر طلبهای بلکه هر انسان با تقوایی این دو را کم یا زیاد تجربه کرده. ما گاه بخشی از اینها را برکت مینامیم. میگویند چگونه میتوان با این مقدار کم شهریه زندگی کرد؟ پاسخش را آیات یاد شده دادند، خدا نفرمود از جایی که حسابش را میکند روزیاش میدهم، فرمود از جایی که حسابش را نمیکند رزقش میدهم (البته من یحتسب حسابش جداست هرچند بیارتباط با من لایحتسب هم نیست اگر درست فهمیده باشم!). برکت یاد شده گاه بسیار ساده جلوه میکند آنچنان که انسان متوجه نمیشود، ولی کم نیست مواردی که باورش سخت است. یکی از رفقا تفسیری نوشته که من بیش از ده جلد تایپ شده آن را دیدهام. تعریف میکرد مشغول نگارش بودم و زندگیمان سخت میگذشت. پسرم در دانشگاه قبول شده بود و محتاج کامپیوتر. یک وقت آمد به اتاق کار و سر و صدا راه انداخت که این چه وضعیه ما داریم، هی کتاب بنویسید، تهش که چی؟ اینها نون و آب نمیشه! به چه درد میخوره و .... رفیقمان میگفت به من برخورد، دفتر را بستم و قلم را گذاشتم و گفتم تا مشکل حل نشود دیگر نمینویسم - این را هم بگویم که او در آن زمان مستأجر بود و عیالوار!- گفت چند روزی گذشت. یک روز یکی از اقوام ما که سالیانی به دیدن ما نیامده بود، سرزده به دیدنمان آمد. از او پذیرایی مختصری کردیم. اجمالاً متوجه مشکلات شد. هنگام رفتن دو فقره چک داد یکی به پسرم برای خرید کامپیوتر و یکی به من برای خرید خانه, و به این ترتیب من خانهدار شدم و او به حاجتش رسید. یکی دیگر بگویم که ابعاد برکت را بیشتر بفهمیم. یکی از طلاب فاضل خانه فرزند آیت الله ناصری در قم منبر رفت و این داستان را به مناسبتی بر منبر نقل کرد. گفت یک روز قرار بود مهمانانی از شهرستان برای نهار به منزل ما بیایند. در منزل نه برنج به مقدار کافی بود نه گوشت و نه روغن. حاجخانم لیست داد که اول اینها را برسان و بعد برو درس. من هم اول صبح رفتم بیرون که بعد از تهیه اقلام درخواستی راهی درس شوم. پایم را از خانه بیرون گذاشتم یکی از رفقا را دیدم و هم صبحت شدیم و از برکت همصحبتی همه چیز یادم رفت. آن روز نماز ظهر را هم مسجد خواندم و آمدم خانه. در آستانه خانه بودم که یادم آمد. با احتیاط رفتم داخل، بوی و برنگی براه بود، وضعیت سفید و همه چیز سر جای خودش! میهمانان هم آمده بودند. رفتم سراغ خانم که ببینم چه خبر است، معلوم شد ما که از خانه رفتیم بیرون کمی بعد در خانه به صدا در آمده. خانواده در را باز میکند کسی نبوده، کنار در یک گونی برنج به همراه گوشت و روغن گذاشته بودند. خانم فکر میکند که من اینها را گذاشتهام و چون عجله داشتهام، در زدهام و رفتهام. از این گونه داستانها فراوان است البته نه از همه نوعش در زندگی همه!
همان گونه که عرض شد، طلبه از همان ابتدا با قرآن و سنت سروکار دارد؛ البته جهات و ساحتها متفاوت است گاه به عنوان شاهد مثال و گاه به عنوان منبع اجتهاد.
یک جهت دیگر زندگی طلبههای زمان ما, و البته تا آنجا که در قصص علما خواندهام گویا پیشتر نیز چنین بوده، فعالیتهای غیر طلبگی است. الآن که به اطرافیان و دوستان طلبه - که البته کم نیستند بلکه بسیار زیادند - نگاه میکنم میبینم تقریباً همه هریک به نحوی به کاری در کنار درس مشغول است.برخی به پژوهش و تدریس و بسیاری به تبلیغ یا کارمندی و یا به شغل آزاد از انتشارات و خدمات نشر و طبابت سنتی و جدید و فنی و تولیدی و کشاورزی و معماری و پخش و کارفروشی گرفته تا قالیبافی و خیاطی و آشپزی و اسنپ و غیره و غیره . شمار قلیلی نیز توفیق یارشان شده و ثروت بادآورده و حلالی از ارث و غیر ارث نصیبشان شده که کمتر به زحمت میافتند. در حقیقت طلبهها از شاگرد تا استاد تعلیم و تعلّمشان را که مادام العمر است، تقریباً مجّانی یا کالمجّانی انجام میدهند و زندگیشان را از قِبَل کارهای دیگر میگذرانند و این یکی از آبشخورهای برکت زندگی آنهاست. (این را هم داخل پرانتز بگویم که هرکس از طلبهها شغل ثابت یا حقوق ثابت بگیرد حتی بازنشتگی، شهریه یعنی حقوق اندک ماهیانهاش قطع میشود، هکذا بنده که البته قبل از قطع شدن خودم مدتها اجمالاً نمیگرفتم) بسیاری از طلبهها تمام وقتشان به نوعی تقریباً پر است، به ویژه طلبههای جوان. اینها از یک سو ناگزیرند تمام وقت درس بخوانند- آن هم دروس دشوار و دقیق طلبگی از صرف ساده – که البته برای مبتدیان صرف مشکل است!- و صمدیه گرفته تا کفایه مرحوم آخوند که به شوخی باید گفت: الکفایة ما الکفایة و ما ادراک ما الکفایة! و بالاتر از کفایه که خارج فقه و اصول نام دارد و در عین حال از هر فرصتی باید استفاده کنند و بروند پی رزق و روزی. البته بسیاری از طلبهها – که اجمالاً دریافتهاند طرف حسابشان خیلی سخاوتمند است، به گونهای همان کارهای درآمدزایشان را نیز به خدا میفروشند و هم از خدا اجر و پاداش میگیرند و هم از مردم مزد! و بالکل اخلاص را سخت میچسبند که خدای نکرده چیزی هدر نشود. البته این که ما هم جزو اینان هستیم یا نه، خدا میداند.این را نیز بگویم که نمیخواهم همه را تطهیر کنم. ماهم اجمالاً نفوذی داریم که گاه و بیگاه چوب اعمالشان نصیب بقیه هم میشود!
این تعریض را نیز برای عقلا داشته باشم که اگر طلبههای فاضل و مستعد از پیگری مسائل مالی معاف میشدند، حاصل زحماتشان بیش از پیش نصیب جامعه میشد. در این فرض، در حقیقت جامعه در برابر تأمین معاش آنها فرآورده ارزشمندتری میگیرد و به تعبیر دیگر، ارزش افزوده این سرمایهگذاری بسیار زیاد است و مانند این است که کسی طلا را با آهن عوض کند البته با همان وزن!. شرح این ماجرا، هم کمی پیچیده ودشوار است و هم پیشنیازهایی دارد که شاید برای همه مخاطبان این پست فراهم نباشد؛ از این رو ناگزیر از آن عبور میکنم که العاقل یکفیه الاشارة!
اینها همه ماجرای زندگی طلبگی نیست. میخواهم به دو حُسن دیگر توجه دهم. اولین حسن این است که آیات و روایات پر است از آموزههای زیبا و فوقالعاده و طلبه هرگاه به آنها دست مییابد – به ویژه اگر برای نخستینبار باشد- شور و شعفی او را فرا میگیرد که گاه قابل وصف نیست. این لذتها را با هیچ قیاسی نمیتوان درک کرد و تنها راه فهم آن پیمودن این راه است و بس!
نکته دیگر این که روایات پر است از کلید و گاه شاهکلید. این کلیدها هریک مناسب قفلی در زندگی است و این قفلها جزء ناگسستنی زندگی همه انسانهاست. از سوی دیگر روایات اهل بیت- علیهم السلام- ساحتهای گوناگونی دارد و کسی که با آنها تعامل کند، دانشش در ابعاد مختلف گسترش مییابد. در روایات همه ساحتها کم و بیش سهم دارند از طب و معماری گرفته تا اقتصاد و احکام فقهی و اخلاق و عرفان و تاریخ و فلسفه و غیره و غیره و این گستردگی ابعاد نتیجه مستقیمی دارد بر طلبهای که توجه ویژهای به روایات داشته باشد – که گلهمندانه باید گفت امروزه کمی کمرنگ شده- و در هر صورت اینها اجمالی از برکاتی است که نصیب رهروان این راه است و زندگی آنها را تحت تأثیر قرار داده است.