هیچ کس را کوچک نگیریم!
امام محمد باقر- علیه السلام- به واسطه پدرانش از جد بزرگوارش امیر المؤمنین-علیهم السلام- نقل فرمود:
خدای تبارک و تعالی چهار چیز را در چهار چیز پنهان داشته است؛
1- خوشنودی خود را در میان طاعتها؛
پس هیچ طاعتی را کوچک مشمار که بسا خوشنودی خداوند در همان باشد و تو ندانی.
2- خشم خود را در میان گناهان؛
پس هیچ گناهی را کوچک مپندار که شاید خشم خدا در همان باشد و تو ندانی.
3- اجابت خویش را در میان دعاهایش؛
پس هیچ دعایی را کوچک مدار که بسا همان دعا مستجاب باشد و تو ندانی.
4- ولی خود را در میان بندگان خود؛
پس به هیچ بنده ای از بندگان خدا با چشم حقارت منگر که شاید همان ولی خدا باشد و تو ندانی.
متن حدیث:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَةً فِی أَرْبَعَةٍ أَخْفَى رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِیَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِی دَعْوَتِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَ شَیْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ وَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلَا تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لَا تَعْلَمُ. (ابن بابویه، محمد بن على، الخصال، ج1 ، ص209، جامعه مدرسین - قم، چاپ: اول، 1362ش.)
چند داستان در این باره
(یکی از پروفسور حسابی؛ یکی از مرحوم والد؛ یکی از مشاهدات خودم)
1. از مرحوم پروفسورحسابی نقل شده: در سالهای پیش از انقلاب در یکی از روستاهای نیشابور مشغول گذراندن دوران خدمت سربازی در سپاه بهداشت بودم. یکی از روزها سوار بر ماشین لندرور به همراه دکتر درمانگاه از جادهای میگذشتیم که دیدم یک چوپان از دور چوبدستش را تکان میداد و به سمت ما میدوید، در آن منطقه مردم ماشین درمانگاه را می شناختند، ماشین را نگه داشتیم، چوپان به ما رسید و نفس نفس زنان و با لهجه ای روستایی گفت آقای دکتر مادرم سه روزه بیماره … به اشاره ما درب عقب لندرور را باز کرد و رفت عقب ماشین نشست … در بین راه چوپان گفت که دیشب از تهران با هواپیما به فرودگاه مشهد آمده و صبح به روستایشان رسیده و دیده مادرش مریض است … من وَ دکتر زیر چشمی به هم نگاه کردیم و از روی تمسخر خنده مرموزانه کردیم و به هم گفتیم: چوپونه برای اینکه به مادرش برسیم برای خودش کلاس میذاره …
به خانه چوپان رسیدیم و دیدیم پیرزنی در بستر خوابیده بود، دکتر معاینه کرد و گفت سرما خوردگی دارد دارو وُ آمپول دادیم و یکدفعه دیگر هم سر زدیم و پیرزن خوب شد …
دو سه ماه از این جریان گذشت و ما فراموش کردیم … یک روز دیدیم یک تقدیرنامه از طرف وزیر بهداری آن زمان آمده بود وَ در آن «از اینکه مادر پروفسور اعتمادی، استاد برجسته دانشگاه پلی تکنیک تهران را معالجه نمودهاید، تشکر میکنیم …». من و دکتر، هاج واج ماندیم، وَ گفتیم مادر کدام پروفسور را ما درمان کردهایم؟ تا یادمان به گفتههای چوپان و معالجه مادرش افتادیم … با عجله به اتفاق دکتر به خانه پیرزن رفتیم و از او پرسیدیم: مادر !کدام پسرت استاد وُ پروفسور است؟ پیرزن گفت همانکه آن روز با شما بود …
پسرم هر وقت به اینجا میاید، لباس چوپانی میپوشد و با زبان محلی صحبت میکند …
من وَ دکتر شرمنده شدیم و من از آن روز با خودم عهد کردم، هیچکس را دست کم نگیرم! وَ از اصل وُ خاک و ریشه خودم فرار نکنم ...
2. مرحوم والد (حجت الاسلام و المسلمین سیدمحمدعلی جواهری) جایی به فعالیت آموزشی مشغول بود. زمانی برای من نقل کرد که: در محل کار ما یک آبدارچی پیرمرد بود که درگذشت. یکی از همکاران او را پس از فوت (گمانم گفت یکی دو ماه بعد) در عالم رؤیا دید. از او پرسید: از وضع و حال چه خبر؟ آبدارچی پاسخ داد: بعد از این که مُردم به من گفتند در خانه پیغمبر یک آبدارچی نیاز است، اگر مایل باشی برو خانه پیغمبر و من الآن در خانه پیغمبرم!
3. حدود سیسال پیش کنار خیابان ارم شهر قم شخصی دستفروشی میکرد و غالباً کتابهای فلسفی و عرفانی میفروخت. مدتها او را میدیدم که کنار خیابان بساط پهن کرده. در آنزمان یا مدتی بعد مرحوم آیت الله شیخ یحیی انصاری شیرازی- که به او شیخ اشراق قم لقب داده بودند و انسانی عارف و فوق العاده متواضع بود آنچنان که توصیف آن سخت است!- درس عرفانشان را به منزل منتقل کرده بوده و برخی از شاگردان خصوصیشان به منزل ایشان میآمدند. با کمال ناباوری میدیدم هر روز آن دست فروش برای استفاده از محضر استاد به خانه ایشان میرود و در کنار دیگر شاگردان خاص عرفان که برخی از آنها خود از اساتید حوزه علمیه قم بودند،در محضر استاد تلمذ می کرد! بعدها حدس زدم که آن شخص به خاطر احتمالاً تنگدستی کتابهای عرفانی و فلسفی خود را کنار خیابان میفروخته به ویژه که وقتی شماری از آن کتابها را ورق میزدم میدیدم در کنار برخی صفحات دستنوشته وجود دارد و زیر برخی عبارات خط کشیده شده و معلوم است که قبلا این کتابها خوانده شده است.